سقراط می گفت که دانش فضیلت است و این یعنی اگر به چیزی مثلا یک امر اخلاقی، دانایی داشته باشیم، بی درنگ آن را به انجام می رسانیم. با ادبیات دی دادی یعنی فراهم نمودن یک رویه دال بر انجام آن رویه است و این اصل حقیقتا ایراد دارد.
از آنجاییکه اصل دانایی آنگاه عمل (p → q) به شکل دو ارزشی و کلاسیک رخ نمی دهد، پس شاید می بایست نگاه فازی بدان داشت: (If p has the property x, then q) و با ادبیات دی دادی یعنی: اگر رویه ی p وجود دارد و امر (فرمان) x بر آن اعمال می گردد، سپس عمل q رخ می دهد.
بعبارت دیگر در …..، بصرف داشتن رویه، عملی محقق نخواهد شد بلکه امری (فرمانی) {خودآگاهی فرد} می بایست در این بین خودنمایی کند و از اینروست که من ….. را ….. پرورش اراده یا همان خودآگاهی می دانم.
نگاه کلاسیکِ سقراط عاری از هر گونه شق وسطی بین دانایی و عمل است اما من حایل بین دانایی (رویه) و کردار (عمل) را همان خصیصه ی اراده (خودآگاهی) می دانم. تقویت اراده جز با خود اراده ممکن نمی شود همچون تقویت ماهیچه ها که با کار کردن ماهیچه ها محقق می گردد و نه هیچ چیز دیگری.
بطور مثال، من شخصا قوه ی تخیل پرکار و نیرومندی دارم. این قوه ی تخیل سبب می شود که در حین گفتگو و بازتعریف وقایع گذشته، آن ها را با تخیل خود تلفیق کرده و پیام سخن را گیراتر سازم. پس از سال ها تفکر در رابطه با این ویژگی خود به این نتیجه رسیده ام که این رویکرد کم لطفی در رابطه با خویشتن و صرف انرژی در راه باطل است.
من خطاب به سقراط می گویم که من واقعا به این خرد در این باره رسیده ام و حتی رویه ای برای آن دست و پا کرده ام که مثلا خود آغازگر بحث ها نبوده و عمدتا در حضور دیگران سکوت اختیار کنم، اما همچنان به آن طریق ناپسند رفتار می کنم. پس داناییِ صِرف به عمل منتهی نمی گردد، بهمان طریق که مهیا کردن اسباب ساختمان سازی، ساختمان نمی شود و فراهم نمودن گاو آهن، زمین شخم خورده نمی گردد. حضور گاوی قَدَر (اراده) در این میان شدیدا احساس می گردد…