یکی از دوستان که وی را چند سالیست می شناسم و او را تا حد زیادی متاثر از ….. می دانم، متاسفانه از وضعیت پارادوکسیکالِ بغرنجی رنج می برد. ایشان به ظن خود موجودی خاص و انسانی فرزانه است، اگرچه من هم به درصدی با این ادعا موافقم اما هرگز به اندازه ی خود او در این مسئله اغراق نمی کنم!
آنچه که ما تا بدین روز بشکل آماری در جمعیت های آدمیان نخبه ی فلسفی – علمی مشاهده کرده ایم، ایشان به درصد بالایی، افرادی منزوی و انسان ترس و بنحوی گریزان از اجتماع مشاهده شده اند، اما این دوست فرزانه ی من برعکس موجودی کاملا اجتماعی است بشکلی که بزرگ ترین شکنجه برای وی تنها ماندن است.
تنهایی برای وی یعنی مرگ تمامی آرمان ها، آرزوها و چیزهای باارزش زندگی! برای غلبه بر این تنهایی، وی حتی حاضر است که با پست ترین شخصیت ها رفت و آمد کند و به قیمت به نابودی کشاندن فرزانگی عزیزش با تنهایی خود مواجه نگردد. قسمت جدی این تناقض در اینجاست که این دوستِ فرزانه از سمتی فارغ از هرگونه ملاحظه ی اجتماعی و عاری از هرگونه مهارتی در فن ارتباط برقرار کردن با دیگران است.
وضعیت این دوست چونان فرد تشنه ایست که آب خوردن بلد نباشد. از یک سو خواهان ارتباطات اجتماعی است و از سو دیگر مهارت های دوست یابی و مهمتر از آن سیاست حفظ روابط را ندارد. احتمالا افراد زیادی در جامعه از این وضعیت رنج می برند و حقیقتا خواهان آن هستند که راه حلی در این باره بیایند. اما راه حل ساده تر از آن چیزیست که تصور می شود!
احتمالا ناممکن باشد که از این دوستان فرزانه بخواهیم تا اجتماعی بودن جِبِلی و فطری خود را به دست فراموشی سپارند، پس راه حل نهایی درخواست از ایشان برای گسترش مهارت های اجتماعی است. مهارت هایی که می بایست آموخته شوند تا فرد بتواند به نیاز ذاتی خود برای بودن در جمعِ دیگران پاسخی سازگار و موثر بدهد!