در حین بازی بود که طلا ناگهان درِ چوبی اتاق نگهبان ساختمان را بست و انگشت گلی لای در ماند. گلی فریادی کشید و طلا بلافاصله در را باز کرد. گلی گریه کرد و با طلا دعوا کرد. چندین بار بر سر و صورت او کوبید و طلا نیز که از کار خود پشیمان بود حرکتی نکرد و اجازه داد که گلی حرص خود را خالی کند.
چند روزی است که طلا و گلی با هم حرف نمی زنند. طلا یکی دوباری سعی کرده که منت کشی کند اما گلی محل او را نداده و حتی به وی حرف های بدی زده و او را منت کش نامیده است. طلا در حین تماشای تلویزیون سعی کرد که با تعریف لطیفه های خنده دار نظر گلی را جلب کند و یا اینکه شرایط را تلطیف کند، اما گلی باز اهمیتی نداده و حاضر به بخشش طلا نبود.
گلی بعد از ظهر جمعه بهمراه شادی به حیاط خانه شکیبا رفته بود و در آنجا نیز شروع به بدگویی در رابطه با برادر خود کرد و همچنین گفت که پسرها هیچ چیز نمی فهمند و دخترها نباید محل آن ها را داده و با آن ها صحبت کنند. گلی می گفت که پسرها به اندازه ی دخترها به مسائل توجه نداشته و مایه ی آبروریزی هستند.
در همین هنگام بود که گلی برای گرفتن راکت از شکیبا به سمت او دوید و پای شادی را بشدت لگد کرد، شکیبا نیز در حین فرار کردن از دست او سخت به زمین خورد و سپس هر 2 با گلی قهر کردند.