(نگه مانش)
با استناد به آموزه های فلسفه ی کلاسیک چیزهای اطراف ما، چیزهایی ممکن الوجود هستند. چنین چیزهایی آن دست از اشیاء هستند که دلیلی بیرون از آن ها می توان برایشان متصور گشت. این را برخی از حکمای کلاسیک به خود دنیا نیز نسبت داده اند. یعنی اینکه دنیا سرایی ممکن الوجود است که دلیلی خارج از خود دارد و این دلیل همانا خالقی واجب الوجود می باشد.
برای آنان، ذاتِ واجب الوجود ذاتی است که نه خود دلیلِ خود بلکه چیزی ماورای هرگونه دلیلی است که وجودش بدون هرگونه دلیلی واجبا ضروری است (جنباننده ی ناجنبیده). با یک رویکرد تحلیلی نیز سخن راندن از مفهومی چون واجب الوجود بمدد گزاره های تحلیلی ممکن خواهد بود و واجب الوجود آن چیزی است که نبودنش به تناقض بیانجامد. هر دو این انگاره ها بنوعی ذهن پوینده ی محقق را با نوعی تعلیقِ شناختی مواجه می سازند.
تنها راه گذار از این تعلیق، پذیرش بودن این هستی (و نه کیهان) چونان یک هستی ممکن الوجود خودانگیخته است که در مقام هستی، خود، علت خویشتن می باشد. یک هستی کوزا-سوئیک، یک هستی بدون تعلیق است.