وقتی به گذشته می نگرم، یاد زخم هایی که دیگران بر پیکر من وارد آورده اند؛ دیگر مرا آزار نمی دهد. زمانی این عادت را داشتم که چندباره زندگی خود را در خلال یک مدت زمانی کوتاه مرور کنم و زخم های کهنه را انگولک کنم تا دردهایشان دوباره به خاطرم آیند و برنامه های خود را تحت تاثیر این دردها بریزم. این سبک زندگی، امروز برایم بیمارگونه جلوه می کند.
و مگر نه آنکه آن اتفاقات هدیه ای از جانب هستی برای من بوده اند؟ و مگر نه آنکه آن زخم ها بر جسم من وارد شده اند تا درمانشان اَعمال دی را در من جاری کند؟ پس، دی داد چرا غمگین است؟ پس، دی داد چرا می ترسد؟
م. خ.ِ مومن روزی می گفت: “اگرچه به خالق اعتقاد داریم، ولی همه مُشرکیم! همه او را قبول داریم ولی از طرفی برای حل مسائلمان به دریوزگی می افتیم…” من نیز به همین منوال روزگار را سپری کرده ام.
یکی از روش های درمان زخم ها، فکر نکردن به آن هاست تا اینکه وجودمان خود آن ها را درمان کند. من نیز این درمان را می پسندم.
{چسب زخم یعنی اینکه به زخمت نگاه نکن. جسمت در غیاب فکرت با زخم ها چه ها که نمی کند…}
فکر نکردن به زخم ها از مشکل ترین کارهاست