آن چیزی که مایه ی سوگواری من همواره بوده و هست، جهل آدمیانِ باصطلاح تحصیل کرده است. آن هایی که گمان می کنند مدارج دانشگاهی خنده آورشان آن ها را از گزند خرافی بودن، نجات می دهد.
دوستی که خود را مشاور اعظم می دانست و سوابق کاری وی نیز این مقوله را اثبات می کرد، آنچنان دچار خرافه بود که مرا به این فکر انداخت که عوام جامعه حقیقتا می بایست مصون از هر گونه انتقادی باشند زیرا جامعه ای که تحصیل کردگانش تا بدین درجه از آگاهی به دور هستند، از اُمیونش چه انتظاری می توان داشت؟!
ایشان خوابی دیده بود و تلاش می کرد که با شِبه-مُدل خرافیِ “خروج روح از تن”، آن را تبیین کند. پس از مدتی طولانی تلاش برای متنبه کردن وی؛ راه به جایی نبردم و از آن واقعه به بعد تصمیم گرفته ام که گول تحصیلات دانشگاهی آدمیان و برگه پاره های چسبیده بر در و دیوار آن ها را نخورم.
اگر من برادر دوقلویی گم شده داشته باشم و کسی بجای من با وی گفتگو کرده باشد و من از این گفتگو بی خبر باشم، تا آخر دنیا با استدلال نخواهم توانست وی را از اینکه تابحال با هم صحبت نکرده ایم، منصرف سازم! پس جهل آدمی نسبت به برخی مقولات، آن ها را دچار نپذیرفتنِ یقیینی استدلال های اصیل می کند.
{سوگواری واقعی من نه برای رفتن عزیزانم بلکه برای جهل آنهاست.}