ما خود فرزند خویشتن هستیم. ما خود، خود را می زائیم، خود را تغذیه می کنیم، خود را می پرورانیم و خود را “خود” می کنیم. ما والدین خودیم. ما چیزی جز فرزندان خویشتنِ خویش هرگز نبوده ایم. پس می خواهم در حق خود پدری کنم. می خواهم چون مادر خود، خود را شیر دهم و شیره ی جان خود را در کام خویش بچکانم.
آنانی که جز خود به دنبال فرزندی هستند، معمولا در تربیت خویش، کوتاهی می کنند. آنان وقت خود را بیهوده تلف آن کسانی می کنند که خودشان می بایست فرزندان خودشان باشند. ….. از آن جهت برای من غیرقابل درک است که ظرفیت فرد را در کمالخواهی به هدر می دهد. آدمی صرف کسان و چیزهایی می شود که خارج از وی هستند و از این رو خود را می کاهد و مضمحل می شود.
جوری زندگی کنیم که وجودمان بنوعی یک تابلوی هنری باشد. یک تابلوی بدیع و تکرار نشونده… کمال من یک تابلو است. تابلویی که در آن یک پیرمرد نحیف بدون هیچ فرزندی در کنار کتاب های خود-نگاشته اش نشسته است و با لبخند به گذشته می اندیشد…