فرض کنید که فردی برای توسعه ی شخصی خود کلی تلاش کرده است. ایشان به زعم خود و یا اطرافیان، انسانی وارسته ارزیابی می شود. انتظار وی از خودش این است که اگر مثلا در مسابقه ای شکست خورد بگوید: “مهم تلاش کردن و نفس شرکت در مسابقه است و نه نتیجه ای که حاصل می شود.” صد البته که دیگران نیز همین مقوله را به وی یادآوری می کنند و جمع همگی متفق القول هستند که حقا تلاش مهم است و نه نتیجه!
اما خودِ آن فرد و تمامی افراد دیگر نیز به نیکی می دانند که بهتر این بود ایشان برنده می شد. مثال های زیادی از این دست در زندگی روزمره برای تمامی آدمیان اتفاق می افتد. دوستی را از دست می دهیم و به خود می گوئیم که ایشان لیاقت مرا نداشت درصورتیکه می دانیم که اگر آن فرد را از دست نمی دادیم، بسی بهتر بود.
در کسب و کار شکست می خوریم و می گوئیم حکمتی در کار است و کلی از این دست حرف های صد من یک غاز سر هم می کنیم در حالیکه اصلا نمی خواسته ایم که شکست بخوریم.
این نوع رویکرد در زندگی، رویکردی غیرهوشمندانه است. زیست هوشمندانه آن نوع زندگی ای است که بپذیریم مشکلی که رخ داده، ای کاش که رخ نمی داد!