و اینک، کلام آخر (این دفتر)… این سطور را برای 99 درصد آدمیان می نویسم و آن ها را سفارش می کنم به تبعیت از آن، چرا که خیر عظمی برای بشریت را در آن می بینم. همانطور که می دانید، بدن ما جوری ساخت نیافته است که بتوان با آن هر کاری کرد. مثلا هیچ کس نمی تواند (در حالت طبیعی) نوک آرنج خویش را ببوید!
بر همین سبیل، مغز آدمی و قوای آن نیز، آن دست موجودیت هایی نیستند که بتوانند به هر چیزی فکر کنند. این یعنی اینکه ذهن آدمی و روان وی از ذاتی برخوردار است که این برخورداری (در حالت طبیعی) اجازه ی تفکر را به پرسش های عدیده ای (که عمدتا در اثر کاربرد نادرست زبان برای آدمی موضوعیت پیدا می کنند)، نخواهد داد. پس ما هرگز نخواهیم دانست که از کجا آمده ایم، اینجا چه کار می کنیم و به کجا خواهیم رفت.
این دست پرسش ها و پاسخ های بی ربطشان همگی اتلاف وقت اند. و حالا سفارشی داریم برای آن یک درصد باقیمانده که خود نیز جزئی از آن دست آدمیانم: یک درصدی هم هستند که می خواهند نه تنها نوک آرنج خود را ببویند، بلکه حتی می خواهند آن را بوسیده و با آن عشق بازی کنند که نتیجه نیز همیشه از قبل مشهود است!
{1 درصد جامعه ی بشری کمی دیرتر و به زحمت با 99 درصد دیگرش یگانه خواهد شد…}
پایان دفتر هفتم
خسته نباشید
مانا،زیبا و سازا