وقتی می گوئیم ساده، اکثر افراد گمان می کنند که منظورمان چیزهایی ست که سخت نیستند اما من در این جا از ساده معنای دیگری را دنبال می کنم و آن همانا انسانی صاف و بی شیله و پیله است. چنین قسمی از سادگی معمولا یک صفت مثبت اخلاقی ارزیابی می گردد، هرچند که شکل منفی آن می تواند همچون بلاهت ارزیابی شده و بجای آن استعمال گردد.
خیلی خوب است که آدمیان در ارتباط با یکدیگر سادگی پیشه کنند. در این نوع از رابطه ها، فشار روانی طرفین کمتر است. کمتر انرژی صرف ایده پردازی در جهت منحرف کردن و یا سوق دادن افکار مخاطب خویش خواهند داشت و بدین ترتیب می توانند بهتر همدیگر را درک کرده و روابط عمیق و پایدارتری با یکدیگر شکل دهند.
البته چنین مشرب و منشی شجاعت اخلاقی – روانی می طلبد و از عهده ی هر کسی ساخته نیست. خودِ من که در پیچیدگی زبانزد عام و خاصم، در بیشتر موارد به غلط فکر می کنم که حقیقت مسلم و قلنبه بنوعی و بقول گفتنی بی کلاس و سطح پایین است و این وظیفه ی ماست که واقعیتِ لخت را آراسته و تَنَش را ملبس به پوشش تدبیر و مصلحت نموده و آن را بَزَک کرده تقدیم مخاطبمان نموده تا اینکه ایشان را خوشحال کنیم.
البته این استدلال برای خوشحالی های کوتاه مدت مخاطبانمان کارگشاست ولی در طولانی مدت نتیجه ی عکسی می دهد. ما همه این را می دانیم که ساده برگزار نمودن هر چیز، بهتر از شلوغ کاری ها و پیچیده کردن های غامض و دست و پاگیر است اما چه کنیم که رویارویی با چهره ی آرایش نشده ی خودمان، حقیقتا سخت است…