هنر خوب زندگی کردن تا حد خیلی زیادی هنر خوب جاخالی دادن است. تیرهای نابودی از منشاء های گونه گون بشکل دایمی در حال پرتاب شدن به سمت ما هستند و این ما خواهیم بود که می بایست با فرارهای فرز و چابکمان از مخمصه ی نابودی برهیم.
داس دروگر هستی با چشمانی بسته، ابزار قتل و غارت خود را در هوا می چرخاند و هر لحظه غفلت احتمالا منتهی خواهد شد به اینکه گوشه ی این آلت قتاله ی تیز به بخشی از بال و پر ما گرفته و ما نهایتا در اوج پرواز یک راست به قعر گودال نابودی فرود آییم. هنر خوب زندگی کردن، هنر فرار کردن از دستِ این دست مخاطرات است. چرخه ی حیات و ممات همین است.
تو روزی می آیی و در مقابل این هستی قد عَلَم می کنی اما او نیز بالاخره روزی این قد و قامت را به زانو درآورده و تو را گردی از خاک می کند. جاخالی دادن دایمی فعل سخت و طاقت فرسایی است اما احتمالا از سرشاخ شدن با این دروگر یاغی سخت تر نباشد.
وضعیت هستی در حیات دادن و سپس گرفتن آن، من را به یاد کشاورزان می اندازد. کشاورز دانه را می پاشد، گیاه را رویانده و سپس آن را در اوج کمالش از ریشه می کند تا که مصروف امتداد حیات خود سازد. این هستی نیز برای امتداد حیات خود لازم دارد که به زیستندگان حیاتی داده و سپس مماتی را نیز برایشان رقم بزند تا نهایتا خود از خلال این زندگی و مرگ های پیوسته، دایمی و مستمر گردد…
این یک فراخوان است که بنده با آغوشی باز آنرا پذیرفتم.
امید است سایر مخاطبان عزیز این “دعوت به زندگی” را پذیرفته و این پیام را نیز به سایرین برسانند..
چه تمثیل زیبا و کاملی
زیبایی و کمال در نگاهِ شماست…