“از این لحظه به بعد فلان جور نخواهم بود!”
“از آن لحظه به بعد دیگر بهمان کار را نخواهم کرد!”
و جملات بی معنای دیگری از این دست… این قسم گفتگوهای آدمی با خودش و یا با اطرافیانش نشان می دهد که فرد مزبور تماما به جریان زندگی چونان یک جریان خطی ساده می نگرد.
عبارت خطی یک عبارت ریاضیاتی است. همه می دانیم که می توان توابع ریاضیاتی را بشکل نمودار ترسیم نمود. تابع به ازای مجموعه ورودی ها، مجموعه خروجی هایی دارد که می توان ارتباط آن ها را چونان یک نمودار ترسیم کرد. اگر تابع به ازای ورودی ها، خروجی هایی را به دست دهد که با نرخ تغییر اندکی بزرگ یا کوچک شوند، آنگاه نمودار ترسیمی چونان یک خط ساده خواهد بود. خطی که می توان براحتی جهت حرکت آن را در هر نقطه ای مشخص کرد.
اما زندگی اصلا و ابدا شباهتی به چنین نمودارهایی ندارد. نه تنها بودنِ ما بلکه درک ما از مفهوم زمان نیز، درکی خطی نیست. عبارت “از این لحظه به بعد” یک عبارت بی معناست زیرا لحظات در ذهن ما بر روی یک خط پشت سرِ هم ردیف نمی شوند. ما در هر لحظه از بودنمان گویا در فکر خود زمان را بطُرُقی غیرخطی می پیمائیم.
معادلات هستی و زمان برای آدمی غیرخطی رقم می خورند و این مسئله نهایتا منتهی به این می شود که ما و هستی مان چونان یک کل یکپارچه و غیرقابل تجزیه باشد. گویا حتی نمی توان این معادله ی غیرخطیِ “بودن” را به اجزایی تقسیم نمود. پس لاجرم می بایست که تمامیت زندگی را ارج نهاده و بس…