پیشتر در زندگی شخصی ام تلاش من این بود که در راستای کامل بودن، جریان فکری ام را از جریان زندگی ام منفک سازم. این یعنی اینکه تلاش می کردم در برهه هایی صرفا به تفکر مشغول بوده و در برهه هایی صرفا به عمل کردن (و بعبارتی همان زندگی کردن) مشغول باشم.
این رویکرد بیش از اندازه افراطی است. هیچ مجموعه ی ذهن – روانی تا بدین حد نمی تواند توانایی منفک سازی داشته باشد. ما در هر لحظه که فکر می کنیم بنوعی درگیر اعمالی هستیم و به همان صورت هنگامیکه در حال عمل کردن هستیم، افکاری در نهاد ما ساری و جاری اند. اصلا اگر فکر را نوعی عمل بدانیم، آنگاه این ثنویتِ فکر و عمل در طرفه العینی رنگ باخته و چونان حبابی می ترکد.
یک زندگی آگاهانه و سرشار از هوشیارمندی آن قسمی از زندگی است که در آن فکرها پس زمینه ی اعمال بوده و اعمال نیز بمدد افکار پشتیبانی می شوند. در چنین زندگی بودآگاهانه ای نمی توان این دو جریان را از هم بشکل قابل ملاحظه ای بازشناخت زیرا که بودنِ عملی با آگاهیِ فکری توامان بوده و این همان زندگی اراده محور است.
در حین ساده ترین کارهای روزمره می توان این مسئله را رقم زد. محض مثال در حین شستن ظرف ها و یا حتی تمیزکاری، جریان فکری در رابطه با مهمترین مسایل زندگی به حرکت افتاده و ما می توانیم اعمال خویش را بر بستره ای از افکار سوار کنیم. بدین ترتیب جریان فکری و جریان زندگی نه دو چیز منفک بلکه دیگر یک مسئله ی واحد هستند.
11762