حیوان آزاری مسئله ای به بلندای تاریخ است. شاید این جای تعجب داشته باشد که بگویم سوارکاری و یا استفاده از گاو برای شخم زدن زمین و یا حتی دامپروری نیز همگی از مصادیق حیوان آزاری هستند. البته این یک قرائت ماکسیمال است و احتمالا توافق کردن بر سر آن با سایرین کار چندان راحتی نباشد، پس من می خواهم که یک قرائت مینیمال (حداقلی) از عبارت حیوان آزاری را در اینجا مدنظر قرار دهم.
اینکه کسی سگی را ببرد، ببندد و مورد آزار فیزیکی قرار داده، فیلم بگیرد و سپس پیکر نیمه جان و خون آلودش را از شکنجه گاه بیرون اندازد، کمتر کسی است که شک کند این از نمونه های حیوان آزاری نباشد. در این مسئله زیاد تحقیق شده است و بلاشک حیوان آزاری نوعی اختلال روانشناختی است که ریشه ی آن بیشتر در ژنتیک و کمتر در مسئله ی اکتساب است و این را همگان می دانند.
هدف من از این نوشتار بررسی مسئله ی حیوان آزاری نیست بلکه ایرادِ نقدی بر رویکردهای آنانی است که خودشان را مدافع حقوق حیوانات می دانند. بعنوان مثال دیده ام که در واکنش به جنایت های علیه حیوانات از این ادبیات (در قبال حیوان آزاران مزبور) استفاده می کنند که “کدام حیوانی حاضر است که این قساوت را در حق موجود زنده ای رقم بزند؟؟؟!!!” و یا اینکه مثلا “حیوان هم چنین کاری نمی کند!!!”
متاسفانه این ادبیات نشان می دهد که مدافعین مدنظر هنوز به کاری که در حال انجامش هستند، باوری ندارند. در اینجا این واژگان برآیند الگوهای ذهنی ایشان است و نشان می دهد که آن ها در جایی در نهاد خود برتری انسان بر حیوان را باور دارند. اما غافل از این هستند که انسان هم حیوانی دوپاست. حیوانی متکامل و اجتماعی… قطعا کسی که به اشرف بودن آدمی باور دارد، مدافع خوبی برای حقوق حیوانات نیست.
11794