راه رفتن را در نظر بگیرید. کمتر کسی است که بتواند راه رفتن را بمدد دانش تبیین کند! کمتر کسی است که بتواند تمامی متابولیسم ها، حرکات ماهیچه ای، استخوان ها، اصول عصب شناختی، جریان خون و هزاران عامل بیوشیمیایی درگیر در یک راه رفتن ساده را توضیح دهد. اما همگی ما به خوبی راه می رویم. حتی بهتر از یک فیزیولوژیست که شاید بتواند درصدی از راه رفتن را به زبان دانش درآورد.
رسالت این فرد چیست؟ این فیزیولوژیست که در عمل راه رفتن غور کرده و اصول آن را با یک گفتمان دانش محور توضیح می دهد، قصد آن را ندارد که به ما راه رفتن یاد دهد زیرا که راه رفتن از جنس دانش نیست، بلکه یک مهارت بوده و از جنس احساس (هنر) است. او در عوض قصد دارد که اگر کسی راه رافتن را فراموش کرده و نقص عضو او را از راه رفتن باز داشته است، وی را یاری رساند.
حال این تمثیل را با یک فیلسوف جابه جا می کنیم. رسالت وی نیز آموزش مهارت های زندگی نیست. بلکه تبیین زندگی با یک گفتمان دانش محور است. این بدان معنا نیست که وی مهارت های زندگی را خود از بر است و یا اینکه بسیار نیکو زندگی می کند بلکه زندگی را با زبان دانش توضیح می دهد تا اگر روزی خود و یا فرد دیگری در شرف واماندن از ادامه ی حرکت زندگی بود، وی را یاری رساند.
زمانی چون این فرد فیلسوف می انگاشتم که پس از کشف حقیقت زندگی، خود قادر به زندگی کرن خواهم بود اما پس از آنکه نگریستم که افراد چگونه بدون دانش راه رفتن بهتر از فیزیولوژیست ها راه می روند، مطمئن گشتم که می توان بدون داشتن دانش زندگی بشکل صد درصدی نیز به یک زندگی مهارتی پرداخت. البته در این زمینه برخلاف راه رفتن، امید آن می رود که هرچه دانش من بیشتر گردد، مهارت من نیز گسترش یابد!
“امید آن می رود که هرچه دانش من بیشتر گردد، مهارت من نیز گسترش یابد!”
لابه لای این کلمات چه بسیار سخنها که یافتم … سپاس از شما
درود بر شما، دوست گران-سنگم…