در نظریه ی روابط بنیادین در وجود آدمی، فراوجدان آخرین (هفتمین) لایه ی وجود است. منظور از فراوجدان آن بخشی از وجود ماست که جزئیت ما را در کلیت همه-چیزِ تنها-چیز تضمین می کند. ایده ی فراوجدان بتوسط من در این نظریه معرفی شده است و از نظر خیلی ها چیزی شبیه به همان روح در گفتمان های فلسفه ی ایده آلیستی کلاسیک است.
من بشکل عامدانه ای از استعمال واژه ی روح اجتناب کرده ام زیرا که این واژه آنچنان تاریخچه ی تاریکی دارد که استفاده از آن می تواند منتهی به سوء برداشت های متعددی گردد.
فراوجدان یعنی آن چیزی که از نظر جایگاه و سلسله مراتب بالاتر از وجدان قرار می گیرد. علت بالاتر بودن در اینجا یعنی جامع تر بودن و توامان تقدم و تاخر داشتن. در این مدل از هستی آدمی هم وجدان و هم فراوجدان هر دو فاقد هرگونه وجوه آمرانه ای هستند و این از آن جهت است که هر دو بالاتر از لایه ی اراده قرار می گیرند.
قرار داشتن بالاتر از لایه ی اراده از آن جهت است که آن ها تاثیری از اراده ی آدمی نپذیرند. اراده ی آدمی بر هر لایه ای مادون خود تاثیرگذار است اما بر این دو لایه، حقا که خیر.
پس فراوجدان بنوعی لایه ی فراوجودی هر هستنده ای است که با پرداختن و رسیدن به آن گویا که ظرفیت های وجودی هستنده ی مزبور به کمال مطلوب خود نزدیک می گردد. فراوجدانِ هر چیزی گویا که تعریف غایی آن چیز است.
11890