تمام اوقات مشکلات آدمیان کمالخواه دوگانه است و این گویا سرنوشت محتوم همه ی رهسپاران تعالی در ابتدای پروسه های تعالی جویی و کمالگرایی است. در ابتدا، فردِ کمالخواهی که از آموزه های اخلاقی عُرفی بریده است و مایل است که کمال را از آن حیث که خود صحیح می داند دنبال کند، دچار این سختی می گردد که اصلا کمال چیست؟!
وی در برهه ای تماما درگیر این سختی است که بتواند راهی برای بهتر بودنِ شخصی اش پیدا کند؛ فارغ از اینکه اصلا آیا قادر است که این کمال مطلوب را در عمل نیز با کامیابی تمام فعلیت ببخشد یا که خیر… پس گام اول اصلا تعریف کمال است. باید بتوان کمال را تعریف نمود. فردِ کمالخواه در این برهه ها شدیدا مشکلاتی را هم از لحاظ جسمانی، هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ فراوجدانی تحمل می کند. او سردرگم است. او اصلا نمی داند که می بایست چه کار کند!
پس از مدت های مدید کلنجار رفتن های فرد کمالگرا با خویشتن، اکنون وی در جایگاهی است که بتواند به درصد مطلوبی بداند که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است و بدین ترتیب بتواند یک جهان بینی اخلاق محور که توامان دربرگیرنده ی عرف ها، نظریات فلسفه ی اخلاق و حتی رویه های شخصی باشد، به دست دهد. حال مشکل فرد کمالگرا این است که در عمل نیز بتواند که به این مجموعه پایبند بماند.
آن قسم دوگانگی که در ابتدای این نوشتار مطرح شد ناظر به همین مسئله بود: اینکه ابتدا نمی دانی که کمال در گرو چیست و در انتها نیز می بایست که به آنچه که می دانی کمالت در گرو آن است پایبند بمانی و این دومی اگر از آن اولی سخت تر نباشد، آسان تر نیز نیست. اما نهایتا آنکس که در راه کمالخواهی کوشا و جدی است، بی شک قادر خواهد بود که به درصد زیادی هر دو این مهم را رقم زند…