من از مشکلم بزرگترم. این جمله ای تاکیدی است که آن را به دوستی هدیه کردم. این جمله واقعیتی انکارناپذیر دارد. بدیهتا مشکل من بخشی از من است و همه ی من نیست. اگر با دقت به این جمله بیاندیشیم خواهیم فهمید که بدون ما مشکلات ما بی معنا هستند، پس ما از نظر زمانی و قدر و اهمیت بر مشکلات خود تقدم داریم و این تقدم مسئله ی مهمی است.
دور از ذهن نیست که انسان در حین مواجهه با مشکلات، عظمت و اولویت خویشتن را به دست فراموشی سپرده و مقهور مشکلات گردد. این اتفاق ریشه در تمایلات و استعدادهای وسواسی ما دارد که قادریم برای بقاء خود آنقدر به مسئله ای فکر کنیم تا راه حلی برایش بیابیم، ولی طبیعتاً برخی از مشکلات با تفکر صرف حل نمی شوند و خروجی این مسئله این می شود که فقط از مشکل مزبور کوهی عبور نکردنی بسازیم و آنگاه در جلوی مخلوق خودمان زانو زده و اشک بریزیم.
در این دست مواقع، یادآوری جمله ی فوق تاثیر بسزایی دارد: ما از مشکلاتمان بزرگ تریم. وقتی این نکته را بپذیریم و آن را در خود نهادینه کنیم آنگاه مشکل برای ما به یک تجربه ی یادگیری و فرصتی در جهت نیل به خودآگاهی تبدیل می شود. مشکلات ما با چنین نگاهی فرصت هایی هستند که خود و توانایی های خویش را بازشناسیم و از سر این شناختن ها بر این بخش های کوچک از دنیایمان فایق آئیم. بقول کارل پوپر “زندگی تماما حل مسئله است” و در زبان مادری او مسئله و مشکل (Das Problem) هم ریشه اند.
11993