تعداد زیادی از عرفان های نوظهور بر روی فرضیات جدید علمی استوار گشته اند. ذات حرکت علمی می طلبد که در راستای پیدا نمودن پاسخی در رابطه با یک پدیده، فرضیات رقیبی وارد صحنه شوند اما قطعا همه ی این فرضیات شانس تبدیل شدن به نظریات علمی را نخواهند داشت. شاید از صد فرضیه ی موجود حول یک پدیده ی ناشناخته، در طولانی مدت فقط یک فرضیه با مشاهدات تجربی جور افتاده و سرآخر به یک نظریه و حتی یک قانون علمی مبدل گردد.
مثلا در رابطه با پدیده ی فعلا-ناشناخته ی درهم تنیدگی کوانتومی، در حال حاضر دو جین فرضیه وجود دارد. شارلاتان های شبه-علم که نهایتا خروجی های عرفانی از کارهایشان مستفاد می گردد، در همین آشفته بازار وارد عمل می شوند. مثلا آن ها یک فرضیه ای که شاید در آینده جایگاهی در علم نداشته باشد را گرفته و کوشک اندیشه ی خود را بر آن استوار می سازند و زور زیادی نیز می زنند که نشان دهند، کارهایشان اساس علمی دارد!
اما تمام کتاب هایی که ایشان نوشته و به طبع می رسانند، همگی خشت بر آب اند زیرا که با احتمال بالایی فرضیه ی مزبور در بوته ی آزمایش شکست بخورد و ایشان را در قصه سُرایی هایشان ناکام گذارد. پیشنهاد من این است که چنین دست عُرفایی برگشته و عرفان های خود را بر روی نظریات جدی تر علمی استوار سازند. راستی چرا کسی از ایشان علاقمند به سوار کردن اندیشه ای عرفانی بر نظریات فیزیک نیوتونی نیست؟! گویا (و البته بی شک همین باشد) آنچه که جایگاه علمی پیدا کرده است، دیگر جذابیتی برای خرافیون ندارد.
12044