جان میلتون شاعر بلندآوازه ی انگلیسی که در دوران بزرگسالی نابینا گشت، جمله ی درخشانی دارد که می گوید: این نابینایی نیست که وحشتناک است، بلکه این عدم کنار آمدن با آن است که وحشتناکش می کند. این جمله ی حکمت آموز وی در رابطه با بسیاری از مشکلات زندگی کاربست پذیر است. در عمده ی موارد مشکلِ اصلی خودِ مشکل نیست، بلکه واکنش ما به مشکل مزبور است.
مثلا فردی دچار قطع نخاع می شود اما آرامش روانی خود را از کف نداده و قادر است که در میان مدت به جریان زندگی با در نظر داشتن محدودیت های جدیدش بازگردد، اما کسی با یک کمردرد ساده کنار نیامده و آنچنان واکنش های اضطرابی شدیدی به مشکلش نشان می دهد که جریان زندگی خود و اطرافیانش را در طولانی مدت به بیراهه می کشاند.
همه چیز در مجموعه ی ذهن – روان ماست. همه ی بدبختی ها و یا در برابر آن خوشبختی های ما به همین ذهنیت و منتالیته ی خودِ ما مربوط اند. این نکته را خیلی ها می دانند، اندکی به آن عمل کرده، اما عده ی کثیری از عمل بدآن عاجز هستند. شاید تا بدین جای کار صرفا طرح مسئله بود، اما راهکار چه می شود؟! چه کار باید کرد؟ چگونه می توانیم نگرانی را متوقف کرده و زندگی را بیآغازیم؟!
شاید افراد مختلف استراتژی ها و راهبردهای گونه گونی را توصیه کنند اما توصیه ی من مسئله ی پذیرش (آکسِپتاسیون) است. در پرتو این فکر که ما نهایتا جزئی از واقعیت جهان بوده و لاجرم می بایست که آن را بپذیریم (با هر کمیت و کیفیتی)، نگرانی های ما از بابت خیلی از موارد رنگ خواهند یافت.
12061
عالی عالی