هنگامیکه فرد بخاطر مشکلات زندگی دچار دلمردگی های مزمن می شود، آنگاه ایجاد تغییر در زندگی برایش به کار سخت و طاقت فرسایی مبدل می شود. چنین فردی حتی اگر به آرزوهای خود بشکل نسبی نیز نایل آید، اما جایی از اندرون خود رمقی برای تداوم بهره مندی از چنین دستاوردهایی را ندارد. او همواره مشغول گذشته است. گذشته برای او نوعی جادوی التیام بخش است.
او همیشه حسرت دیروزِ خود را می خورد و گمان می کند که شرایط روز به روز سخت تر می شود. اگر انسان بشکل دایمی مسحور گذشته ی خود باشد، آنگاه دیگر تحقق رویاها برایش پشیزی ارزش ندارد زیرا او اشتباها گمان می کند که گذشته ها از هم اکنون بهتر اند و این بهتر بودنِ خیالی ارزش حال را در نظر وی کمرنگ می کند. بی شک گذشته مهم است اما قطعا مهمتر از حال نیست.
اگر کسی به پرستش گذشته ی خود مشغول باشد، آنگاه از حال غافل مانده و دیگر هیچ اتفاق مثبتی در حال برای وی چشمگیر نخواهد بود، حتی همان اتفاقاتی که فرد مزبور در گذشته ی کذایی خود به دنبال آن ها بوده است. در این دست مواقع توصیه ی من فراموش کردن گذشته است. ما اگر دچار این قسم از افسون ها هستیم، بایستی که گذشته را برهه ای به مرخصی بفرستیم.
حقا که باید گذشته و مختصاتش را فراموش کنیم تا اینکه حال را دریابیم. ستایش گذشته بشکل افراطی نتیجه ای جز همین قسم افسردگی ها ندارد. اگر کسی دچار افسون گذشته شود، دلمرده می شود و آنکسی که دلمرده است حالِ خود را به ابتذال کشیده و بیشتر و بیشتر در تله ی گذشته پرستی گیر خواهد افتاد.
12068