بشکل های مختلف و در شرایط گوناگون شنیده ایم که می بایست در یک ارتباط کلامی، شنونده ی خوبی باشیم. یک شنونده ی خوب، یک شنونده ی فعال است و این بدآن معناست که فرد مزبور بعنوان شنونده در گفتگو نقشی فعال داشته و هرگز انفعالی رفتار نمی کند.
مثلا به تناوب سر تکان می دهد، با گوینده ارتباط چشمی دارد، به بحث در ظاهر علاقه نشان می دهد و همچنین اینکه برای نشان دادن آگاهی خود از جریان بحث، از گوینده پرسش هایی می کند. این پرسش ها اگرچه لازم بنظر می آیند، اما در برخی گفتگوها عملا بشکل افراطی رخ نموده و جریان بحث را بر هم می زنند و هدف از این نوشته نیز، اشاره به همین مقوله ی کلیدی است.
پیش می آید که در حال گفتگو با فردی هستیم که به ظن خود گمان می کند، شنونده ی بسیار فعالی است. حتی می توان گفت که بیش فعال است. صحبت از اینجا آغاز می شود که طرف اول (گوینده) از خاطره ی شب گذشته ی خود نقل می کند. مثلا می گوید:
“دیشب برای پیاده روی به بوستان نزدیک منزل رفته بودم…” در حالیکه هنوز حرف طرف اول به پایان نرسیده است، شنونده ی بیش فعال ما دست به کار شده و می پرسد: “دقیقا چه ساعتی؟!” گوینده در حالیکه هنوز حرف نخست خود را به پایان نبرده، مجبور است ذهن خود را معطوفِ پاسخ به پرسش مطروحه کند و بعد از لَختی پردازش فکری می گوید: “فکر می کنم حوالی ساعت 8 بود…” که ناگهان دوباره پرسشی از راه می رسد که “در کدام منطقه ی شهر دقیقا؟!” گوینده دوباره پاسخ می دهد: “شمالغرب تهران، منطقه ی…” که شنونده دوباره پرسش می کند: “راستی، آن وقتِ شب، آن منطقه ی تهران، آیا جای امنی برای پیاده روی هست یا که خیر؟!”
که گوینده مجبور به پاسخ می شود و به این ترتیب بحث اولیه که در رابطه با خاطره ی دل انگیر یک پیاده روی شب هنگام بود، به موضوعات جناییِ رخ داده در پایتخت ختم شده و اصل مطلب نیز فراموش می شود! پس، لطفا همه چیز در تعادل! حتی فعال بودن در شنوندگی…
در شنوندگی فعال باشیم، اما نه بیش فعال.