انسان هنگامیکه نادان است، انتظار دارد که کسی را بیابد که جهان را برایش گلستان کند. در این فاز او معمولا فرد متوقعی است. او می خواهد کسی باشد که بار هستی او را به دوش کشد. او از زمین و زمان دلش پر است و به خطا گمان می کند که دیگران همه خوشبخت اند و اکنون یکی از این خوشبخت ها به جرم دوست داشتن او باید بیاید و اندکی بدبختی را نیز تجربه کند.
این طرز نگاه به جهان مشخصه ی انسان های خام و نادان است. اما دیر یا زود آنانی که در مسیر کمال بشکل تدریجی در حرکت اند، به این دیدگاه خواهند رسید که وضعیت دیگران به خودی خود اسفبارتر از وضعیت ایشان است. آن ها جایی در نهاد خود خجالت می کشند که بخواهند کمکی از دیگران دریافت دارند. آن ها مایل اند که کمک کنند نه اینکه کمک بگیرند. ایشان به دنبال این هستند که باری از دوش دیگران بردارند، نه اینکه باری بر دوش آن ها گذارند.
این آدمیان گمان می کنند که می بایست نقش ایزدان را بازی کنند جوریکه از کسی چیزی نستانند و در عوض پیشکش کننده ی همه چیز به سایرین باشند. آن ها خود را وقف دیگران می کنند. آن ها شب و روز به دنبال راهی برای بهتر کردن اوضاع سایرین هستند و معنی زندگی شان در میان مدت همین ایثارگری در حق انسان هاست.
پس از این مرحله، اگر انسان مراحل کمال را همچنان بشکل مستمری طی نماید، خواهد فهمید که کمک به دیگران بشکل حداکثری ناممکن است. او در چنین مرحله ای به حدود توانمندی های خود آگاه می شود. او می داند
که نه می تواند منتظر باشد که انسان دیگری جور هستی او را بکشد و نه اینکه خودش این امکان را دارد که جور هستی همگان را بر دوش حمل کند. او می داند که تنها در قبال خودش مسئول است. او فهمیده است که اگر خود را کمک کند، انگار که همگان را کمک کرده است زیرا که در کمینه حالت، دیگران را از شر خود در امان نگاه داشته است.
این سه مرحله عملا مبین مراحل کمال هستی شناختی انسان هستند. انسان نادان منتظر کسی برای خوشبختی می نشیند، انسانی که در وضعیت بینابین نادانی و دانایی قرار دارد، به خطا گمان می کند که مسئولیت خوشبختی سایرین را بر عهده دارد و نهایتا آنکس که در مرحله ی دانایی قرار دارد، می داند که فقط و فقط مسئول خوشبختی خود است. او می فهمد که کسی چیزی به او بدهکار نیست؛ او بدهکار کسی نیست؛ او نه طلبکار است و نه بدهکار… هیچ نوع طلب و یا بدهی در کار نیست. همه چیز به خودِ هر فردی مربوط است
سرآخر پس از فهم این مطلب است که ما به خودمان می آئیم. ما بشکل مثبتی واقع بین می شویم زیرا که خود را شناختن، آغاز راه شناختن دیگران است. در این مرحله البته فرد می تواند که قدم هایی نیز در حق سایرین بردارد و یا اینکه حتی انتظار داشته باشد که بر یک مدار دوجانبه، دیگران نیز حمایت هایی در حق او روا دارند.
این بده بستان های انسانی تماما آن چیزی است که زندگی انسان نامیده می شود. زندگی همین است. هر کسی فقط بجای خودش خواهد زیست. هیچ کسی در هیچ جنبه ای از بودنِ ما، شریک ما نخواهد بود، حتی اگر اینگونه نخواهیم و نخواهد.
12259 – 12258
اتکاء به خود و توانایی ها، قابلیت ها و احساس مسئولیت برای برون رفت از مسائل و مشکلات بسیار پراهمیت و قابل تامل است و انسان تا به پتانسیل های خود آگاه نشود و مسئولیت های خود را نپذیرد، رشد نخواهد نمود. در سطح جامعه هم چنین است، چنانچه جامعه و اکثریت مردم مطالبات مشخص، انسانی و ترقی خواهانه ای را بخواهند، حتما به آن خواهند رسید و مطالبات برحق آنان محقق خواهد شد. دیدگاهی که من در این خصوص دارم اینچنین است: انسان در چند سطح و لایه دارای قابلیت ها و مسئولیت های فردی و اجتماعی است، لایه نخست توجه به توانایی های فردی و رشد و تکامل فردی با تقبل مسئولیت های مترتب بر آن است. لایه دوم خانواده و نزدیکان را شامل می شود، درلایه سوم دوستان قرار می گیرند، پس از این سطح جامعه مطرح است که شخص لازم است با قبول مسئولیت هایی در بهبود مناسبات جامعه مشارکت جدی داشته باشد ودر آخر نقش آفرینی در سطح بشریت و جهان است که بطور طبیعی افراد کمتری در این سطح می توانند تاثیرگذار باشند همچون دانشمندان، فلاسفه، رهبران اثرگذار، واضعان مکاتب وهنرمندان تراز بالا. با سپاس و احترام