از ساعت 11 دیشب درگیر سرگیجه، ضعف و حالت تهوع آزاردهنده ای شده ام. علت این مشکل را نمی دانم اما حالاتم شبیه به زمان هایی است که از مسمومیت غذایی رنج می برم. البته جز خوراک خانگی چیز دیگری مصرف نکرده ام و همین بر تعجب من از بروز این کسالت می افزاید.
بیماری از مصادیق دردهای موجود در این جهان است. قطعا این رنجوری که در حال حاضر گریبان مرا گرفته است، خیلی زود (کمتر از دو، سه روز دیگر) برای مدت ها صحنه را خالی خواهد کرد اما مایلم که درس های آن برایم جاودانه باشد.
یک سرگیجه، یک سوزشِ عادی معده دید ما را نسبت به جهان مان تغییر می دهد. من در مواقع درد، رنج و غم؛ ارزش ها، اصول و رویه های زندگی ام را مورد بازنگری قرار می دهم. از خودم می پرسم آیا این همه سختکوشی و تقلا در راستای رقم زدن یک زیست-جهانِ کامل ارزشش را دارد؟
ما موجوداتی هستیم که با یک نوبت استفراغ تمام جهان بینی مان در مقابل دیدگانمان رنگ می بازد، پس منِ انسان چگونه می توانم دغدغه ی کمال داشته باشم؟! کمال حقیقتا مسئله ای ناجهانی است. این یگانه-جهان با ایده ی کمال سر ناسازگاری دارد. پس لازم است که چندان سخت نگیریم.
بزودی تب و استفراغ به سراغ تک تک ما خواهد آمد و فارغ از دلایل پشت سر آن، ما روزی قالب تهی خواهیم کرد. این جهان، چنین جهانی است و در پرتو این تفکر همه چیز رنگ می بازد ولی به گمان من تنها چیزی که رنگ خود را بشکل ابدی حفظ می کند، تلاشِ اخلاقی اکنون ما در خلقِ «جهانی بهتر» است؛ و این بهتر بودن، هرچند ناچیز…
12497