به دعوت یکی از دوستان در مراسم درگذشت دختری جوان شرکت کردم که پدرش از افراد باسابقه در مدیریت دولتی این کشور بوده است. در مجلس مزبور جا برای سوزن انداختن نبود. افراد زیادی برای این مراسم ختم گرد هم آمده بودند. دسته گل های فراوان که از این سر خیابان تا آن سر خیابان چیده شده بود. زرق و برق در تمامی جنبه های این دورهمی نمایان بود. اما علیرغم تمامی این تلاش های چشمگیر برای پُرابهت نشان دادن این مجلس، تنها چیزی که در چهره ی حضار نُمودی نداشت، ناراحتی از سر درگذشت یک انسان بود.
از آنجاییکه بیش از هشتاد درصد تمامی مهمانان برای خودنمایی و از سر اجبار و وظیفه در این مراسم شرکت کرده بودند، بی حوصلگی فراگیری در جمع موج می زد. همگی نگاه شان این ور و آن ور بود تا که آشنایی پیدا کنند. عده ی زیادی سرشان در تلفن همراه شان بود. عده ی دیگری مشغول درگوشی حرف زدن و ریسه رفتن. تعدادی چند از حضار قایمکی با موبایل خود صحبت می کردند. نفراتی مشغول پچ پچ کردن و چت صوتی و عده ای نیز هاج و واج از اینکه چرا هیچ کس را نمی شناسند. در عوض هنگامیکه لیست حضار را خوانده و از آن ها تشکر کردند، دقیقا یک ربع ساعت خواندن این لیست به درازا انجامید!!!
چشم و هم چشمی در تمامی جنبه های زندگی امروزه ی ما ایرانیان رسوخ کرده است. افراد حتی در مجلس ترحیم نیز می خواهند کم نیاورند و مثلا نشنوند که عزیزشان کس و کاری نداشت و به جایی نرسیده بود. بگمانم احمقانه ترین شکل مجلس ختم، این چنین مجلسی است. گروهی گله وار یکجا جمع شده و حتی شاید اسم فرد متوفی را ندانند.
بگمان من اگر به تعداد انگشتان یک دست دوستان و دوستداران واقعی ما که از سر نبود ما چشمانشان قرمز است گرد هم آیند، این هزاران هزار مرتبه باارزش تر از جمع کردن عده ای سیاهی لشگر در مجلس ختم ماست. افرادی که هرگز ما را نمی شناسند و بود و نبودمان برایشان فرقی ندارد.
12621
کاملا موافقم باهاتون و چقدر به خوبی بررسی میکنید مسائل رو???