گروه موسیقی راک پینک فلوید که یکی از معروف ترین و تاثیرگذارترین گروه های تاریخ موسیقی جهان است، در یکی از کارهای خود با عنوان «بازگشت به زندگی» داستان فرد عاشقی را روایت می کند که در خیال خود در حال گفتگو با معشوق بوده و از او شِکوه و ناله می کند. معشوق ماجرا گویا عاشق مزبور را رها کرده و دل به عشق فرد دیگری سپرده است.
این قطعه ی تاثیرگذار در ابتدا با نوعی موسیقی خلسه آور آغازیده و عاشق ماجرا (خواننده ی کار) به معشوق می گوید «تو کجا بودی، آن هنگام که من دل شکسته و از پا افتاده بودم. آن زمان که گذر روزها را از خلال پنجره به تماشا می نشستم و گویا تو دلخوش به حرف و سخن فرد دیگری شده بودی.» عاشق سپس در ادامه می گوید که «من به خورشید حقیقت زل زده ام و به نیکی دانستم که وقت آن است که گذشته را کُشته (ترک نموده) و به زندگی بازگردم.»
این قسمت از ترانه که چند باری در طول کار تکرار می شود وصف حال بسیاری از ما انسان هاست که اسیر گذشته مانده و حال و آینده ی خود را از کف می دهیم. صرف نظر از جانمایه ی عاشقانه ی این ترانه، حقیقت این اثر فاخر هنری را می توان به کلیت زندگی و موقعیت هایش تعمیم داد. اینکه همه ی ما بالاخره روزی لازم است که گذشته را کشته و زندگی را از سر بگیریم.
اگرچه این اقدام شکوهمند لازم است که بشکل هر روزه و حتی هر لحظه ای انجام پذیرد اما گاهی در جریان زندگی تعدادی چند از این قِسم رویدادها برای همیشه در یاد ما می مانند و این به یادسپاری ها از آن جهت است که تغییرات شگرفی را با خود در زندگی ما وارد می آورند.
کشتن گذشته و بازگشت به زندگی یک رویداد ارادی است. آنچه که ما امروزه هستیم برآیند تمامی چیزهایی است که در چند سال پیش بوده ایم و حالا وقت آن است که چیزهای دیگری را امتحان کنیم تا در آینده شبیه به آن ها زندگی کنیم.
12630