در گوشه ی خیابان منتظر سوار شدن در تاکسی بودم که حرکت سریع 2 کامیون نظر مرا به خود جلب کرد. یکی از آن ها کوچکتر و دیگری بزرگ تر از آن بود.
در آن فاصله امکان آن را نداشتم که چهره ی رانندگان آن ها را ببینم و همین مسئله شرایطی را رقم زد که لحظاتی گمان کنم گویا این دو کامیون موجودات زنده ای هستند که به اراده ی خود در حال حرکت بوده و فکرهایی را در سر می پرورانند. نخست کامیون کوچکتر صاحب جاده بنظر می رسید و با هیکل درشت خود ماشین های دیگر را به وحشت انداخته و راه خود را باز می کرد. بوق می کشید و با شتاب های گاه و بیگاهِ خود به نظر می آمد که قادر است بر ماشین های کوچک و بزرگ اعمال قدرت کرده و به مُراد خود برسد.
در همین اثنا کامیون بزرگ تر که عقب مانده بود، توانست با ویراژهایی تند و تیز، خود را به کامیون کوچکتر رسانده و آن را بگیرد. سپس از کنار آن سبقت گرفت و با بوق های ممتد و کج کردن نسبی خط حرکت خود، توانست کامیون اول را به کم کردن سرعت و پناه بردن به لبه ی جاده مجبور کند. کامیون بزرگتر همین طور بوق می کشید و بر سرعت خود می افزود و با این دست رفتارها، کامیون کوچکتر را به کم کردن سرعت، راه دادن و در حاشیه بودن مجبور کرد.
در حین تماشای این رقابت ها یاد فیلم های مستند زندگی حیوانات افتادم. بنظرم کامیون ها همچون فیل هایی بودند که با یکدیگر درگیر شده و فیل بزرگتر که عملا پدر گله است، فیل جوان یاغی را آرام می کند. خیلی عجیب است! دلم برای کامیون کوچکتر می سوخت! با او همذات پنداری می کردم و از دست کامیون بزرگتر کلافه بودم که اجازه ی سرخوشی و آزاد بودن را به آن نمی داد!
آدمی نمی تواند خود را از احساسات خویش جدا کند. ما گویا حتی در برخورد با موجوداتِ در ظاهر بی جان نیز با آن ها همذات پنداری کرده و احساسات خود را بر شرایط تحمیل می کنیم. این رویکرد انسانواره نگریستن به چیزها فارغ از جان داشتن یا نداشتن آن ها، شرایطی را مهیا می کند که درگیر احساسات شده و به قول خودمان برای زمین و زمان دل بسوزانیم.
و آدمیان می توانند جان بخشانی از این دست نیز باشند!
شاید آرایه ی ادبی جانبخشی به اشیاء هم در همین مسئله ریشه داشته باشد.