وقتی پرسنل یک شرکت را بر اساس جنسیت تقسیم بندی می کنیم، خروجی، ترکیب خاصی است. همان افراد بر اساس معیار تقسیم بندی سابقه، بشکل دیگری تقسیم می شوند. بر اساس معیار دستمزد هم تقسیم بندی باز بشکل متفاوتی رقم می خورد. این معیارهای کلاسه بندی گویا چونان توابعی هستند که بر یک مجموعه آرگومان یکسان، تغییرهای متفاوتی را اِعمال کرده و بتبع این کیفیت متفاوت، خروجی ها نیز متفاوت هستند.
پس بطور کلی اینکه چیزهای ثابت را بر اساس معیارهای متفاوت می توان بطرق متفاوتی تقسیم بندی نمود. در مثال بالا هنگامیکه کارکنان بانک بر اساس جنسیت کلاسه بندی شده اند، دیگر ملاحظات تجربه و یا دستمزد ملاک نبوده است و پرسش کردن از آن ها مقوله ای بلاموضوع است. اگر کسی از کارکنان به خروجی این تقسیم بندی نظر افکند و اِشکال کند که چرا تجربه ی وی در آن لحاظ نشده است، همگی به نیکی می دانند که این ایراد از اساس باطل است.
در رابطه با موجودیت های هستی نیز می بایست همین نکات را مدنظر داشت. در شاخه های چهارگانه ی اصلی فلسفه (منطق، متافیزیک، معرفت شناسی و اخلاق) موجودیت های هستی به انحاء مختلفی تقسیم بندی می گردند. این تقسیم بندی ها اگرچه جایی در کنه وجودی شان قابل تحویل به یکدیگرند اما در ظاهر ربط چندانی به یکدیگر ندارند.
در شاخه ی معرفت شناسی، موجودیت های دانستنی به 4 دسته ی دانش، هنر، خرافه و جهان بینی تقسیم می شوند. این ها موجودیت هایی از جنس هستی اند. با عینک متافیزیک همین هستومندها بشکل موجودیت های حقیقی (عقلانی)، واقعی (احساسی) و موهومی (نه عقلانی، نه احساسی) تقسیم می گردند.
این باز درست نخواهد بود که تلاش کنیم ارتباطی بین این تقسیم بندی و آن یکی یافته و آن دو را در سطح ظاهر به هم ربط دهیم؛ خَلطی که بسیاری از دانشجویان این حوزه داشته و به دنبال ارتباط های نه چندان معنادار فیمابین خروجی ها هستند. مشخصا دانش بعنوان یکی از اقسام موجودیت های دانستی، هم با حقایق سر و کار دارد و هم با وقایع… که البته ارتباط دادن های تنگ نظرانه در این عرصه راهگشا نخواهند بود…