صرف نظر از اینکه چه تعداد آدمیان در اطراف ما به سر می برند، ما همه تنهاییم. تنهایی کیفیتی بنیادین از هستی آدمی است و ریشه ی آن را می توان در لایه ی اراده جستجو کرد، لایه ای که در آن هر کسی لزوما مجزا از دیگری بر وجود خود حکومت می کند. متاسفانه راهی از اراده ی کسی به کس دیگر موجود نیست و این نیز بخودی خود شرط کافی تنهایی تک تک ما آدمیان تلقی می گردد.
مهارتی که همه ی ما می بایست بدان نایل شویم نه یادگیری مهارت های ارتباطات موثر اجتماعی، بلکه مهارت در آغوش کشیدن موثر تنهایی خویشتن است. تنها آنکس که به شکلی موثر (و باز دوباره ارادی) تنهایی خود را پذیرفته و با آن روبرو گردد، حقیقتا از تله ی تنهایی به در می شود. کلید قفل تنهایی و رهایی جُستن از قفس آن، همانا پذیرفتن این تنهایی و رفاقت با آن است.
در این احوال است که آدمی به ناگاه خود را می یابد و با خود یار و جفت می شود و هنگامیکه به قفس وجودی خویش می نگرد با دنیایی مواجه می گردد که در آن میله های زندانش هر لحظه در جمیع جهات از وی دور می گردند و آنچنان این ساحت و صحن وجودی برایش فراخ می شود که بیرون از آن بیشتر شبیه به زندان خواهد بود تا اندرون آن!
مگر نه اینکه هر چه میله های قفس را به عقب برانیم، خود را رهانیده و دیگران را زندانی می کنیم؟! مگر نه اینکه خود را یافتن، قدر خود را دانستن و یار خود بودن شرافتمندانه تر از نزد دیگران تنها ماندن به چشممان خواهد آمد؟! تنهایی از درون می زاید و دوری جستن از آن نیز تنها از اندورن ممکن خواهد گشت. پس دیر یا زود همه ی ما می بایست با تنهایی خود کنار بیاییم.
همه ی ما می بایست تنهایی خود را ارج نهاده و با در آغوش گرفتنش از تنهایی به دور شویم. منِ تنها رفیقی دارم که اسمش تنهاییِ من است، وقتی با این دوست وفادار خود دست در دست یکدیگر، هم آغوش و هم شانه می شوم، تنهاییِ من، منِ تنها را از تنهایی می رهاند و خود نیز رها می شود…
درود به شما با اين توصيف زيبا و ترويج خود محوری….
تنهائی قیمتی است که اندیشمند خلاق می پردازد تا آنچه که هست بشود….