همه ی ما بهرحال به درجاتی زیست اجتماعی داریم، برخی کمتر و برخی بیشتر. نکته ای را که من شخصا در حیات اجتماعی نه چندان کم و یا زیاد خود بدان نایل گشته ام، نکته ایست دِرامِدی (هم دِرام و هم کُمِدی) که می خواهم در این نوشتار کوتاه آن را توصیف کنم.
افراد (حتی پست ترین آن ها) هرگز به دنبال یاد گرفتن مستقیم (کلاس وارانه) فضایل اخلاقی در مراودات اجتماعی خود نیستند. 99 درصد آدمیان، 99 درصد گفتگوهای اجتماعی خود با 99 درصد سایرین را به یاد نمی آورند. شاید شما در بدو امر به این ارقام نجومی بدبین باشید، اما من می خواهم زحمت این آزمایش دوباره را به خود شما محول کنم.
به آدمیان بنگرید! هرگز به حرف شما گوش نمی دهند، همه خود می خواهند صحبت کنند و حتی مایلند در شرایطی خود را با نصیحت شما در جایگاهی رفیع تر از آنچه که شما در رابطه شان فکر می کنید، قرار دهند. این قضیه خنده دار است و از جهتی نیز گریه آور. حتی کم حرف ترین افراد در جمع، وقتی در ارتباطی دوسویه با کس دیگری قرار می گیرند، اگر آن فرد لحظه ای مجال به “کم حرفِ ماجرا” دهد، در کمال ناباوری مشاهده خواهد کرد که وی به فردی حرّاف مبدل خواهد شد!
امتحان کنید و سپس بشکل ارادی خاموشی گزینید. خواهید دید که دیگری یک طرفه بحث را ادامه خواهد داد. حتی بجای شما اظهار نظر خواهد کرد و عجیب تر از آن انتظار خواهد داشت که شما اظهار نظر وی را صرفا تصدیق کنید و لاغیر!
افرادی را دیده ام که با عجز و لابه به فرصتی برای ملاقات با من دست یافته اند، اما در خلال گفتگو به جز چند جمله ی ساده ی احوالپرسی در بدو امر (زمانیکه هنوز درگیر خجالت های شخصی بوده اند)، زمان صحبت کردن به من نداده اند، زیرا برای گوش سپردن نیامده بودند بلکه برای صحبت کردن آنجا بودند. نهایتا اینکه وقتی می فهمند می توانند در مقابل کسی صحبت کنند دیگر به سکوت رضا نمی دهند.
من نیز تصمیم گرفته ام که همیشه در جمع سکوت کنم، مگر اینکه روزی برای سخنرانی به جایی دعوت شوم!
تصميم درستی است!