1
خوشبختی یعنی عاملیت دایمی بدآن چیزی که درست میپنداریمش…
___
2
فقط از دور میتوان عاشق انسانها بود…
___
3
هماکنون در زمانهای که با فت و فراوان شدن محصولات تقلبی و فِیک، تشخیص اصل و بدلی (قلابی) چیزها – حتی برای کارشناسان هم – خیلی خیلی سخت شده است؛ دیگر بساط لاکشریبازی بایستی که جمع شود.
مهمتر اینکه لاکشریبازی با روح زمانه (که توسعهی پایدار است)، سنخیتی نداشته و آسیب به محیط زیست و اجتماع است.
هماکنون به لاکشریبازان میبایست که به چشم سادهلوحانی خوشخیال نگریست که هنوز هم بهدنبال کسب اعتبار از اشیاء هستند.
پانوشت یک: تحقیقات نشان میدهد که کیفیت محصولات غیرلاکشری معمولا از کیفیت محصولات لاکشری (یا محصولات دیزاینر) پایینتر نیست.
پانوشت دو: از نگرگاه اخلاقی، لاکشریبازی حتی برای اقشار بسیار متمول جامعه نیز ننگ است چه برسد به اقشار متوسط و کمدرآمد که درآمدهای اندک خود را به چاه ویل موجود در جیب سرمایهپرستان روانه میکنند.
___
4
برای خیلی از ما، حرف زدن در رابطه با اهداف، جای حرکت بهسوی اهداف را گرفته است.
___
5
زندگی اصیل و معنادار – فقط و فقط – آن مدل زندگیست که “از درون به بیرون” رقم بخورد.
پانوشت: زندگی اصیل و بامعنا از درون آغازیده و به بیرون امتداد مییابد؛ و نهایتا جایی در این میان به سرانجام میرسد.
___
6
مثل یک کوزهی گِلی نباش که وقتی به زمین میخورد، ترکیده و پخش و پلا میشود؛ بلکه مثل یک توپ بسکتبال باش که وقتی به زمین میخورد bounce back کرده و تند و چابک به جایگاه اولش باز میگردد.
پانوشت: همه لازم است که bouncebackability داشته باشیم جوریکه خیلی سریع تجدید قوا کرده، برگشته و جان سالم به در بریم…
___
7
از اینکه غمگینی، غمگین مَباش،
از اینکه خشمگینی، خشمگین مَباش؛
و از اینکه شرمگینی، شرمگین مَباش…
[فرااحساساتی نباشیم و با احساساتمان، احساسی برخورد نکنیم…]
___
8
در صورت حل همهجانبهی مشکلات سیاسی ایران و تبدیل شدنش به یک کشور نرمال (از حیث قوانین داخلی و بینالمللی)، ایران ظرف کمتر از یک دهه، جهشهای اقتصادی قابل ملاحظهای خواهد داشت؛ به دلایل زیر:
یک) ایران بدهی خارجی چندانی ندارد،
دو) بخش زیادی از مشکلات اقتصادی ایران در نتیجهی تحریمهاست که برطرف خواهد شد؛
سه) سرمایهی عظیمی از جمله ارز و طلا نزد ایرانیان در داخل کشور بلوکه شده که به چرخههای اقتصادی ارزشآفرین باز خواهد گشت،
چهار) سرمایهگذاری هزاران ایرانی بسیار متمول در داخل کشور؛
پنج) آزاد شدن مقادیر قابل توجهی اموال بلوکه شدهی ایران در حسابهای بینالمللی و نیز املاک و مستغلات بلاتکلیف در خارج ایران،
شش) از حیث بکر بودن و بزرگ بودن بازارهای ایران، سرمایهگذاران خارجی به ایران سرازیر خواهند شد؛
هفت) تبدیل شدن ایران به یکی از قطبهای صنعت توریسم در جهان،
هشت) داشتن ذخایر غنی از منابع طبیعی (منجمله نفت و گاز) برای فروش با قیمت رقابتی در بازارهای جهانی؛
نه) خیل عظیم مهاجرت معکوس به داخل ایران توسط چهرههای موفق ایرانی در کلاس جهانی،
و ده) نشاط اجتماعی و فرهنگی و در نتیجه خرج شدن پول ایرانیان در داخل کشور.
پانوشت: در این مسیر و در مقایسه با کشورهای منطقه، خودکفایی ایرانیان در بسیاری از زمینههای مرتبط با صنعت (در اثر انزوای بینالمللی چنددههای) و نیروی انسانی تحصیلکرده و مجرب، ایرانیان را چندان معطل دست یاری دیگران نگاه نخواهد داشت.
___
9
عادتوارههای بد کلامی که چنانچه حواسمان جمع نباشد و نقل محافلمان شوند جوریکه موضوعات دایمی بحثهای ما را تشکیل دهند، آنگاه اثرات بسیار بدی به جای خواهند گذاشت…
___
10
من سال ۷۸ شروع کردم به نوشتن و تا پایان سال ۱۴۰۳، هفده مجلد آثار مکتوب (دفتر صفرم تا دفتر شانزدهم دِیداد) مشتمل بر ۲ میلیون کلمه در قالب ۷ هزار صفحه نوشتار، نوشتم.
ما نویسندگان دورهی گذار بودیم با این معنا که اینترنت تازه ظهور کرده بود و مردم به وبلاگها روی آورده بودند و بازار کتاب دیگر شکوه سابقش را نداشت.
از آنجاییکه همیشه تلاشم این بوده که فرزند زمانهی خود باشم و در هوای روح زمانهی خویش نفس بکشم، اشتیاقم به چاپ کارهایم کم بود و بیشتر تلاشم این بود که خلاصهی کارهایم را بهصورت یادداشتهای کوتاه از طریق وبسایت مجموعهی خودم (دِیداد دات-کام) بیرون دهم.
در همهی این سالها همچنین ۳۰ هزار ساعت تدریس داشتهام (فلسفه و غیره) که نتیجهاش تربیت ۳ هزار دانشجو و شاگرد در قالب کلاسهای بلندمدت و میانمدت خصوصی، نیمهخصوصی و نیمهگروهی بوده است که منتهی به تئوریپردازی مفصل در حوزهی فلسفهی کاربردی و به دست دادن آراء دست اول و متناسب با انسان ایرانی هزاره ی سوم شد [که متاسفانه عدهای فرصتطلب با حذف نام بنده، بعضا کارها را به اسم خودشان بیرون دادند].
علاوه بر این، ظرف یک دههی گذشته تعداد پُستهای من در شبکهی اجتماعی متخصصین (hashtag#لینکتین) بالغ بر هفت هزار پست شده که جمع و جور کردنشان دیگر ناممکن مینمود [سوای نوشتارهای پرتعداد وبسایتمان که همیشه مجبور بودیم دانشجویان را برای مطالب دوره بدآنها ارجاع دهیم].
اما ظرف چند سال گذشته و با استقبال بیسابقهی متخصصین از دورهی فلسفهی کاربردی مجموعه، دیگر ارجاع به لینکهای متعدد ناممکن شده بود و بیش از هر زمان دیگری احساس میشد که مطالب دورهها و تئوریهایم در قالب کتابهای مجزا رسما منتشر شوند.
از آنجاییکه بنده برخلاف فضای اینترنت، در حوزهی نشر فرد نامآشنایی نیستم، امکان کار کردن با انتشارات درجه یک (از حیث شهرت) میسر نبود و از این جهت یکی از دغدغههای اصلیام کار کردن با انتشاراتی بود که بتواند خروجی باکیفیتی عرضه دارد.
نوروز امسال که در منزل بانو آمال موسوی در معیت ایشان و سرکار خانم ازهار نجفی بودیم، ایشان کتابی را به من هدیه دادند که از دیدن سادگی و جذابیتش به وجد آمدم که از قضا مدیر انتشارات از دوستان ایشان بود.
صحبتهای اولیه را تلفنی انجام دادیم و امروز نیز دیداری حضوری هماهنگ شد که شرکت کردیم و نتیجه عالیتر از عالی بود.
خلاصه اینکه قرار بر این شد که کار اول (دفتر شانزدهم دی داد با عنوان “کار دل”) را در اسرع وقت به چاپ رسانده و هر سال نیز یک کار جدید در شمایل کتاب بیرون دهیم.
همچون پست ششم فروردین که اتمام نگارش دفتر شانزدهم را اطلاع دادیم، دوباره مایلم که سپاس بیکران خود را نثار تمامی عزیزان زیر کنم:
یک) خانوادهام و نیز تمامی دوستان، همکاران، دانشجویان و اعضای لیگ فلاسفه که مشوق نگارش این اثر و جمعبندی آموزههای “ترم صفرم” دوره بودند،
دو) سرکار خانم آمال موسوی، دوست گرامی سالهای پربار اخیر (سمت راست تصویر)؛
سه) و در پایان، جناب آقای احمد وَرپُشتی، مدیریت بسیار محترم “نشر کتاب وارِش” که قبول زحمت بسیار کردند (سمت چپ تصویر).
___
11
متعاقب ساخت ماشین در اواخر سدهی نوزدهم، بزرگترین مهندسین و صنعتگران (و حتی برخی فیزیکدانان) بر این باور بودند که ما تازه اتومبیلی ساختهایم که روی زمین راه میرود، ساخت ماشین پرنده به (حداقل) یک هزاره زمان نیاز دارد؛ اما در کمتر از بیست سال بعد از آن، هواپیما بتوسط دو برادر دوچرخهساز اختراع شد!
پیام این نوشتار کوتاه اینکه:
نظر کارشناسان و تحلیلگران (ولو خبرهترینها) در حوزههای مختلف (بهویژه علوم سیاسی!) را گوش کرده اما هرگز و هرگز مطلق نپندارید.
___
12
مثل آثار هنری که فضای بیروح را زینت میبخشند، وجود انسان نیز چونان یک شاهکار هنری شایسته است که جهان را به جای زیباتری مبدل سازد.
[بوم زندگیمان را هنرمندانه نقاشی کنیم.]
___
13
امروز بهمناسبت جشن ملی سیزدهبدر با جمعی از دانشجویان دورهی فلسفهی کاربردی به یکی از پارکهای مهم شهر رفتیم.
تعداد بسیار بسیار زیادی از هموطنان عزیز از شهرهای دیگر نیز آمده بودند و حتی چهرههای غیرایرانی (خاورمیانهای و غیره) نیز بهوفور در دل جمعیت دیده میشد.
تماشای این میزان از تنوع انسانها (diversity) با این میزان از رواداری و مدارا (toleration / tolerance) در حق یکدیگر [جوریکه احدی مزاحمتی برای کسی دیگر ایجاد نکند]، برایمان بهخوبی بهشکل چندباره بازاثبات این ماکسیم (قانون فلسفی) بود که “فرهنگ اساس هر تغییر پایداری در دل اجتماع است”.
برای من که ضمن فعالیت فرهنگی و رسانهای خود، از بیش از یک دههی پیش این افتخار را داشتهام که مستمرا در باب مفاهیمی مثل گونهگونی (تنوع) [diversity] و پذیرندگی (شمولیت) [inclusion] و نیز ضرورت تحقق تکثر و ارزشهای دموکراتیک در جامعه بنویسم و تدریس کنم، دیدن این حجم از تغییرات مثبت بسیار امیدبخش بود؛ و شیب تغییرات جامعهی ایرانی در این بازهی یک و نیم دههای در نظرم بسیار رضایتبخش جلوه کرد.
پاینده ایران و ایرانی...
پانوشت: امنیت راستین در سایهی اقدامات فرهنگی به بهوجود میآید و نه برخوردهای سرهنگی! یک ملت خوشفرهنگ اساسا نیاز چندانی به حضور دایمی و پررنگ پلیس در تمامی ساحات اجتماع ندارد تا که از سر ترس قانونمدارانه رفتار کرده و متمدن ظاهر شود.
___
14
در دههی هفتاد که دانشآموزی دبیرستانی بودم و در یکی از مدارس خوب تهران درس میخواندم، یک روز بهعنوان دستیار دبیر زیستشناسی (از دبیران بهنام کشور) که پای شکستهاش را گچ گرفته بود، پنج زنگ متوالی در پنج کلاس مختلف حاضر شدم و چیزی که شاهدش بودم برایم بسیار خفقانآور بود:
تکرار “واو به واو” و سرسامآور مطالبی تکراری بدون کمترین تغییری برای پنج جماعت مختلف!!!
متعاقب این تجربه، علیرغم عشق وافرم به آموزگاری، مداوما از خود میپرسیدم که چگونه کسی حاضر است که چنین کار تکراری و کسلکنندهای را انجام دهد؟!
اگر این معلمی ست، بیشک یک جای کار میلنگد!!!
از اینرو، وقتیکه در نوجوانی، خودم تدریس را شروع کردم، تمام تلاشم این بود که ذرهای به آن سمت و سو غش نکنم و هرگز هیچ دو کلاسی را ماشینوارانه و اینهمان تدریس نکنم؛ زیرا فهمیده بودم که هر کلاسی دینامیسم خاص خود را داشته که اساسا برآیند احوالات مدرس و دانشجو و میزانسن کلاس در چارچوب وصلت مکان و زمان و وجود است.
[از این جهت، چنانچه در دورههای ما توفیقی حاصل شده است، بیشک محصول این نوع نگاه است که نخواهیم ضبطصوتوارانه به تکرار طوطیوار اطلاعات مشغول باشیم.]
محض مثال در دورههای فلسفهی کاربردی و یا دورههای تربیت مسئول ارشد فلسفه (CPO)، هدف ما هرگز انتقال صِرفِ اطلاعات فلسفی به دانشجویان نبوده و نیست؛ بلکه هدف ما همیشه تدریس فلسفهی کاربردی از خلال ایجاد تجربههای به یاد ماندنی و تغییرآفرین برای ایشان بوده است و بر این مدار است که هر جلسهی ما در شکل و شمایل یک تجربهی منحصربفرد تحول و تغییر توسعهگرایانه (رشد) بهشکل انحصاری و متناسب با نیازهای دانشجوی مزبور به انجام رسیده و نهایتا به تاثیرگذاری نیز ختم میشود.
با صرفنظر از طرح درس کلی، پداگوژی (فلسفهی آموزش) ما همواره بر این ماکسیم استوار بوده و هست که هیچ دو کلاسی نبایستی که شبیه به یکدیگر باشند زیراکه هیچ دو انسانی شبیه به یکدیگر نیستند…
[معلمی که همهی کلاسهایش دقیقا مثل هماند، معلمی کردن بلد نیست.]
پانوشت: سپاس از تمامی عزیزانی که در این چند روز مرخصی ما از رسانه، غیبت ما را پیگیری کردند.سپاس از حسن توجهتان.
در شرح عکس:
“درس ادیب اگر بُوَد زمزمهی محبتی،جمعه به مکتب آورد؛ طفل گریزپای را…”
[نظیری نیشابوری / دیوان اشعار / غزلیات / شمارهی ۵۵]
البته من معلم ادبیات نیستم و دانشجویان من هم طفلان گریزپای نیستند، اما همچون سالهای قبل، حضور دانشجویان دورهها در آغاز سال (بهویژه اگر مثل امسال “آخر هفته” هم باشد) برایم الهامبخش بود.
دانشجویان سرآغاز ۰۴ (از چپ به راست):
سمیرا جهانگیری
جوزف هاشمی
دانیال داهی
___
15
امروز ششم فروردین ماه، دیباچهی دفتر شانزدهم دِیداد (کتاب کار دِل) را تمام کردم و بههمراه فصل پانزدهم کتاب (فصل آخر) برای سرکار خانم نگار سادات تهرانی (بانوی داخل تصویر) فرستادم که کار تایپ و ویرایشش را به سرانجام نهایی رساند.
بالاخره پس از یک سال نوشتن نفسگیر، کار (تقریبا ۴۰۰ صفحه) طبق برنامه به پایان رسید و مثل تمام ۱۶ دفتر قبلی (دفتر صفرم + دفتر یکم تا پانزدهم دی داد) خستگی کل کار یکجا از تنم پرید و آماده هستم که از فردا دفتر جدید (دفتر هفدهم یا هجدهمین دفترم – با احتساب دفتر صفرم) را بیآغازم.
ضمنا اینکه با انتشارات خوب و خوشسابقهای وارد گفتگو شدهایم که ۶۰ درصد کار را بستهایم و ۴۰ درصد مابقی را نیز در روزهای آتی به سرانجام رسانده و کتاب کار دل بهزودی (نهایتا تا پایان فصل بهار ۰۴) در اختیار دانشجویان و مخاطبان گرامیمان قرار خواهد گرفت.
تعریف از کار خود نباشد، کتاب کار دل برخلاف کارهای موجود در بازار که معمولا ترجمههایی از اندیشههای دستچندمی موجود در سطح جهانند؛ یک اثر اورژینال ایرانی، متناسب با روح زمانهی ما مشتمل بر نظریاتی امتحان شده بر صدها دانشجوی واقعی و نیز خلاصهای از ۲۶ سال تحقیق و تدریس من در عرصهی فلسفهی کاربردیست که این پتانسیل را دارد تا کمکی به جامعهی ما در همسو شدن با جهان نو و پُر کردن شکافهای انسان ایرانی با جهان مدرن و پُستمدرن باشد.
در مقدمهی کتاب میخوانیم:
“چنانچه تحقق معنا در زندگی فرآیندی مرتبط با ارادهی ما باشد (طبق آنچه وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم بدآن معتقد است) این اراده تا آنجایی قابلیت جنبیدن دارد که امکانات وجودی ما آن را مجاز بر میشمارد (طبق ایدهگرایی یا ایدهآلیسم) و این روح حاکم بر نگرش سوم یا نظریه “خودیاختگی” است که این کتاب به دنبال تبیین کاربردی آن بوده و اسم کار دل را برای آن برگزیده است.
کار دل یعنی معنا و ماهیت هر کسی در زندگی که این معنا و ماهیت نسبتهای جدی با وجود فردی، حرفهای و اجتماعی هرکس دارد و “ماهیتی توأمان باوجود” و یا “وجودی (توأمان) باماهیت” مرتبط با هستی انسان (آدمی) در جهان قلمداد میشود.
در این کتاب، کار دل را میتوان معنا یا ماهیت هستیمحور آدمی قلمداد نمود و توامان آن را هستی بامعنا یا وجود معنادار آدمی در نظر گرفت.
بدین روی کار دل آدمی و تحقق آن چیزی است که در این کتاب قاعدهمند شده و به دنبال آن بودهایم که ضمن معرفی و توصیفش (چیستی و چراییاش) به نحوهی کلی تحققش (چگونگیاش) بپردازیم.
همانطور که در بالا اشاره شد، تحقق کار دل فرایندی است که آن را “خودیاختگی” نامیدهایم و خودیاختگی یعنی “یاختن خود”؛ که باز یعنی “توأمان یافتن و ساختن خود”.
ما در این فرآیند است که هم خود را یافته و هم خود را میسازیم.
ما در این فرآیند است که خود را از نیام بیرون آورده و به خود آن آرایشی را میدهیم که شایستهی نیل به قوای بُرندگی و تاثیرگذاری ماست.
ما در این فرآیند است که خود را در مقام یاختهای و سلولی از کلیت هستی دریافته و هستی میبخشیم.
ما در این فرآیند است که دست خود را به قصد انجام کاری دراز کرده و نیت و ارادهای میکنیم در جهت دلمان.
و ما در این فرآیند است که نهایتا میشویم آنکه هستیم.
از خودباختگی به خودیاختگی تفاوت تنها در یک نقطه است: نقطهی “من”.
اما چگونه؟! در ادامه خواهیم خواند…”
پانوشت: سپاس از خانوادهام و نیز تمامی دوستان، همکاران، دانشجویان و اعضای لیگ فلاسِفه که مشوق نگارش این اثر و جمعبندی آموزههای “ترم صفرم” دوره بودند.
___
16
امروز، در نخستین روز کاری از سال جدید، سال جدیدمان را مُزَیَّن به “خویشتن جدیدمان” بکنیم…