دی داد

موقعیت:
/
/
گزین گویه ها | جلد هفتم
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1404-01-12

گزین گویه ها | جلد هفتم

1

خوشبختی یعنی عاملیت دایمی بدآن چیزی که درست می‌پنداریمش…

___

2

فقط از دور می‌توان عاشق انسان‌ها بود…

___

3

هم‌اکنون در زمانه‌ای که با فت و فراوان شدن محصولات تقلبی و فِیک، تشخیص اصل و بدلی (قلابی) چیزها – حتی برای کارشناسان هم – خیلی خیلی سخت شده است؛ دیگر بساط لاکشری‌بازی بایستی که جمع شود.

مهم‌تر این‌که لاکشری‌بازی با روح زمانه (که توسعه‌ی پایدار است)، سنخیتی نداشته و آسیب به محیط زیست و اجتماع است.

هم‌اکنون به لاکشری‌بازان می‌بایست که به چشم ساده‌لوحانی خوش‌خیال نگریست که هنوز هم به‌دنبال کسب اعتبار از اشیاء هستند.

پانوشت یک: تحقیقات نشان می‌دهد که کیفیت محصولات غیرلاکشری معمولا از کیفیت محصولات لاکشری (یا محصولات دیزاینر) پایین‌تر نیست.

پانوشت دو: از نگرگاه اخلاقی، لاکشری‌بازی حتی برای اقشار بسیار متمول جامعه نیز ننگ است چه برسد به اقشار متوسط و کم‌درآمد که درآمد‌های اندک خود را به چاه ویل موجود در جیب سرمایه‌پرستان روانه می‌کنند.

___

4

برای خیلی از ما، حرف زدن در رابطه با اهداف، جای حرکت به‌سوی اهداف را گرفته است.

___

5

زندگی اصیل و معنادار – فقط و فقط – آن مدل زندگی‌ست که “از درون به بیرون” رقم بخورد.

پانوشت: زندگی اصیل و بامعنا از درون آغازیده و به بیرون امتداد می‌یابد؛ و نهایتا جایی در این میان به سرانجام می‌رسد.

___

6

مثل یک کوزه‌ی گِلی نباش که وقتی به زمین می‌خورد، ترکیده و پخش و پلا می‌شود؛ بلکه مثل یک توپ بسکتبال باش که وقتی به زمین می‌خورد bounce back کرده و تند و چابک به جایگاه اولش باز می‌گردد.

پانوشت: همه لازم است که bouncebackability داشته باشیم جوری‌که خیلی سریع تجدید قوا کرده، برگشته و جان سالم به در بریم…

___

7

از این‌که غمگینی، غمگین مَباش،
از این‌که خشمگینی، خشمگین مَباش؛
و از این‌که شرمگینی، شرمگین مَباش…

[فرااحساساتی نباشیم و با احساسات‌مان، احساسی برخورد نکنیم…]

___

8

در صورت حل همه‌جانبه‌ی مشکلات سیاسی ایران و تبدیل شدنش به یک کشور نرمال (از حیث قوانین داخلی و بین‌المللی)، ایران ظرف کمتر از یک دهه، جهش‌های اقتصادی قابل ملاحظه‌ای خواهد داشت؛ به دلایل زیر:

یک) ایران بدهی خارجی چندانی ندارد،

دو) بخش زیادی از مشکلات اقتصادی ایران در نتیجه‌ی تحریم‌هاست که برطرف خواهد شد؛

سه) سرمایه‌ی عظیمی از جمله ارز و طلا نزد ایرانیان در داخل کشور بلوکه شده که به چرخه‌های اقتصادی ارزش‌آفرین باز خواهد گشت،

چهار) سرمایه‌گذاری هزاران ایرانی بسیار متمول در داخل کشور؛

پنج) آزاد شدن مقادیر قابل توجهی اموال بلوکه شده‌ی ایران در حساب‌های بین‌المللی و نیز املاک و مستغلات بلاتکلیف در خارج ایران،

شش) از حیث بکر بودن و بزرگ بودن بازار‌های ایران، سرمایه‌گذاران خارجی به ایران سرازیر خواهند شد؛

هفت) تبدیل شدن ایران به یکی از قطب‌های صنعت توریسم در جهان،

هشت) داشتن ذخایر غنی از منابع طبیعی (من‌جمله نفت و گاز) برای فروش با قیمت رقابتی در بازارهای جهانی؛

نه) خیل عظیم مهاجرت معکوس به داخل ایران توسط چهره‌های موفق ایرانی در کلاس جهانی،

و ده) نشاط اجتماعی و فرهنگی و در نتیجه خرج شدن پول ایرانیان در داخل کشور.

پانوشت: در این مسیر و در مقایسه با کشورهای منطقه، خودکفایی ایرانیان در بسیاری از زمینه‌های مرتبط با صنعت (در اثر انزوای بین‌المللی چنددهه‌ای) و نیروی انسانی تحصیل‌کرده و مجرب، ایرانیان را چندان معطل دست یاری دیگران نگاه نخواهد داشت.

___

9

عادت‌واره‌های بد کلامی که چنانچه حواس‌مان جمع نباشد و نقل محافل‌مان شوند جوری‌که موضوعات دایمی بحث‌های ما را تشکیل دهند، آن‌گاه اثرات بسیار بدی به جای خواهند گذاشت…

___

10

من سال ۷۸ شروع کردم به نوشتن و تا پایان سال ۱۴۰۳، هفده مجلد آثار مکتوب (دفتر صفرم تا دفتر شانزدهم دِی‌داد) مشتمل بر ۲ میلیون کلمه در قالب ۷ هزار صفحه نوشتار، نوشتم.

ما نویسندگان دوره‌ی گذار بودیم با این معنا که اینترنت تازه ظهور کرده بود و مردم به وبلاگ‌ها روی آورده بودند و بازار کتاب دیگر شکوه سابقش را نداشت.

از آنجاییکه همیشه تلاشم این بوده که فرزند زمانه‌ی خود باشم و در هوای روح زمانه‌ی خویش نفس بکشم، اشتیاقم به چاپ کارهایم کم بود و بیشتر تلاشم این بود که خلاصه‌ی کارهایم را به‌صورت یادداشت‌های کوتاه از طریق وب‌سایت مجموعه‌ی خودم (دِی‌داد دات-کام) بیرون دهم.

در همه‌ی این سال‌ها همچنین ۳۰ هزار ساعت تدریس داشته‌ام (فلسفه و غیره) که نتیجه‌اش تربیت ۳ هزار دانشجو و شاگرد در قالب کلاس‌های بلندمدت و میان‌مدت خصوصی، نیمه‌خصوصی و نیمه‌گروهی بوده است که منتهی به تئوری‌پردازی مفصل در حوزه‌ی فلسفه‌ی کاربردی و به دست دادن آراء دست اول و متناسب با انسان ایرانی هزاره ی سوم شد [که متاسفانه عده‌ای فرصت‌طلب با حذف نام بنده، بعضا کارها را به اسم خودشان بیرون دادند].

علاوه بر این، ظرف یک دهه‌ی گذشته تعداد پُست‌های من در شبکه‌ی اجتماعی متخصصین (لینکتین) بالغ بر هفت هزار پست شده که جمع و جور کردن‌شان دیگر ناممکن می‌نمود [سوای نوشتارهای پرتعداد وب‌سایت‌مان که همیشه مجبور بودیم دانشجویان را برای مطالب دوره بدآن‌ها ارجاع دهیم].

اما ظرف چند سال گذشته و با استقبال بی‌سابقه‌ی متخصصین از دوره‌ی فلسفه‌ی کاربردی مجموعه، دیگر ارجاع به لینک‌های متعدد ناممکن شده بود و بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شد که مطالب دوره‌ها و تئوری‌هایم در قالب کتاب‌های مجزا رسما منتشر شوند.

از آنجایی‌که بنده برخلاف فضای اینترنت، در حوزه‌ی نشر فرد نام‌آشنایی نیستم، امکان کار کردن با انتشارات درجه یک (از حیث شهرت) میسر نبود و از این جهت یکی از دغدغه‌های اصلی‌ام کار کردن با انتشاراتی بود که بتواند خروجی باکیفیتی عرضه دارد.

نوروز امسال که در منزل بانو آمال موسوی در معیت ایشان و سرکار خانم ازهار نجفی بودیم، ایشان کتابی را به من هدیه دادند که از دیدن سادگی و جذابیتش به وجد آمدم که از قضا مدیر انتشارات از دوستان ایشان بود.

صحبت‌های اولیه را تلفنی انجام دادیم و امروز نیز دیداری حضوری هماهنگ شد که شرکت کردیم و نتیجه عالی‌تر از عالی بود.

خلاصه این‌که قرار بر این شد که کار اول (دفتر شانزدهم دی داد با عنوان “کار دل”) را در اسرع وقت به چاپ رسانده و هر سال نیز یک کار جدید در شمایل کتاب بیرون دهیم.

همچون پست ششم فروردین که اتمام نگارش دفتر شانزدهم را اطلاع دادیم، دوباره مایلم که سپاس بیکران خود را نثار تمامی عزیزان زیر کنم:

یک) خانواده‌ام و نیز تمامی دوستان، همکاران، دانشجویان و اعضای لیگ فلاسفه که مشوق نگارش این اثر و جمع‌بندی آموزه‌های “ترم صفرم” دوره بودند،

دو) سرکار خانم آمال موسوی، دوست گرامی سال‌های پربار اخیر (سمت راست تصویر).

___

11

متعاقب ساخت ماشین در اواخر سده‌ی نوزدهم، بزرگترین مهندسین و صنعتگران (و حتی برخی فیزیکدانان) بر این باور بودند که ما تازه اتومبیلی ساخته‌ایم که روی زمین راه می‌رود، ساخت ماشین پرنده به (حداقل) یک هزاره زمان نیاز دارد؛ اما در کمتر از بیست سال بعد از آن، هواپیما بتوسط دو برادر دوچرخه‌ساز اختراع شد!

پیام این نوشتار کوتاه این‌که:

نظر کارشناسان و تحلیل‌گران (ولو خبره‌ترین‌ها) در حوزه‌های مختلف (به‌ویژه علوم سیاسی!) را گوش کرده اما هرگز و هرگز مطلق نپندارید.

___

12

مثل آثار هنری که فضای بی‌روح را زینت می‌بخشند، وجود انسان نیز چونان یک شاهکار هنری شایسته است که جهان را به جای زیباتری مبدل سازد.

[بوم زندگی‌مان را هنرمندانه نقاشی کنیم.]

___

13

امروز به‌مناسبت جشن ملی سیزده‌بدر با جمعی از دانشجویان دوره‌ی فلسفه‌ی کاربردی به یکی از پارک‌های مهم شهر رفتیم.

تعداد بسیار بسیار زیادی از هموطنان عزیز از شهرهای دیگر نیز آمده بودند و حتی چهره‌های غیرایرانی (خاورمیانه‌ای و غیره) نیز به‌وفور در دل جمعیت دیده می‌شد.

تماشای این میزان از تنوع انسان‌ها (diversity) با این میزان از رواداری و مدارا (toleration / tolerance) در حق یکدیگر [جوری‌که احدی مزاحمتی برای کسی دیگر ایجاد نکند]، برای‌مان به‌خوبی به‌شکل چندباره بازاثبات این ماکسیم (قانون فلسفی) بود که “فرهنگ اساس هر تغییر پایداری در دل اجتماع است”.

برای من که ضمن فعالیت فرهنگی و رسانه‌ای خود، از بیش از یک دهه‌ی پیش این افتخار را داشته‌ام که مستمرا در باب مفاهیمی مثل گونه‌گونی (تنوع) [diversity] و پذیرندگی (شمولیت) [inclusion] و نیز ضرورت تحقق تکثر و ارزش‌های دموکراتیک در جامعه بنویسم و تدریس کنم، دیدن این حجم از تغییرات مثبت بسیار امیدبخش بود؛ و شیب تغییرات جامعه‌ی ایرانی در این بازه‌ی یک و نیم دهه‌ای در نظرم بسیار رضایت‌بخش جلوه کرد.

پاینده ایران و ایرانی..‌.

پانوشت: امنیت راستین در سایه‌ی اقدامات فرهنگی به به‌وجود می‌آید و نه برخوردهای سرهنگی! یک ملت خوش‌فرهنگ اساسا نیاز چندانی به حضور دایمی و پررنگ پلیس در تمامی ساحات اجتماع ندارد تا که از سر ترس قانون‌مدارانه رفتار کرده و متمدن ظاهر شود.

___

14

در دهه‌ی هفتاد که دانش‌آموزی دبیرستانی بودم و در یکی از مدارس خوب تهران درس می‌خواندم، یک روز به‌عنوان دستیار دبیر زیست‌شناسی (از دبیران به‌نام کشور) که پای شکسته‌اش را گچ گرفته بود، پنج زنگ متوالی در پنج کلاس مختلف حاضر شدم و چیزی که شاهدش بودم برایم بسیار خفقان‌آور بود:

تکرار “واو به واو” و سرسام‌آور مطالبی تکراری بدون کمترین تغییری برای پنج جماعت مختلف!!!

متعاقب این تجربه، علیرغم عشق وافرم به آموزگاری، مداوما از خود می‌پرسیدم که چگونه کسی حاضر است که چنین کار تکراری و کسل‌کننده‌ای را انجام دهد؟!

اگر این معلمی ست، بی‌شک یک جای کار می‌لنگد!!!

از این‌رو، وقتی‌که در نوجوانی، خودم تدریس را شروع کردم، تمام تلاشم این بود که ذره‌ای به آن سمت و سو غش نکنم و هرگز هیچ دو کلاسی را ماشین‌وارانه و این‌همان تدریس نکنم؛ زیرا فهمیده بودم که هر کلاسی دینامیسم خاص خود را داشته که اساسا برآیند احوالات مدرس و دانشجو و میزانسن کلاس در چارچوب وصلت مکان و زمان و وجود است.

[از این جهت، چنان‌چه در دوره‌های ما توفیقی حاصل شده است، بی‌شک محصول این نوع نگاه است که نخواهیم ضبط‌صوت‌وارانه به تکرار طوطی‌وار اطلاعات مشغول باشیم.]

محض مثال در دوره‌های فلسفه‌ی کاربردی و یا دوره‌های تربیت مسئول ارشد فلسفه (CPO)، هدف ما هرگز انتقال صِرفِ اطلاعات فلسفی به دانشجویان نبوده و نیست؛ بلکه هدف ما همیشه تدریس فلسفه‌ی کاربردی از خلال ایجاد تجربه‌های به یاد ماندنی‌ و تغییرآفرین برای ایشان بوده است و بر این مدار است که هر جلسه‌ی ما در شکل و شمایل یک تجربه‌ی منحصربفرد تحول و تغییر توسعه‌گرایانه (رشد) به‌شکل انحصاری و متناسب با نیازهای دانشجوی مزبور به انجام رسیده و نهایتا به تاثیرگذاری نیز ختم می‌شود.

با صرف‌نظر از طرح درس کلی، پداگوژی (فلسفه‌ی آموزش) ما همواره بر این ماکسیم استوار بوده و هست که هیچ دو کلاسی نبایستی که شبیه به یکدیگر باشند زیراکه هیچ دو انسانی شبیه به یکدیگر نیستند…

[معلمی که همه‌ی کلاس‌هایش دقیقا مثل هم‌اند، معلمی کردن بلد نیست.]

پانوشت: سپاس از تمامی عزیزانی که در این چند روز مرخصی ما از رسانه، غیبت ما را پیگیری کردند.سپاس از حسن توجه‌تان.

در شرح عکس:

“درس ادیب اگر بُوَد زمزمه‌ی محبتی،جمعه به مکتب آورد؛ طفل گریزپای را…”

[نظیری نیشابوری / دیوان اشعار / غزلیات / شماره‌ی ۵۵]

البته من معلم ادبیات نیستم و دانشجویان من هم طفلان گریزپای نیستند، اما همچون سال‌های قبل، حضور دانشجویان دوره‌ها در آغاز سال (به‌ویژه اگر مثل امسال “آخر هفته” هم باشد) برایم الهام‌بخش بود.

دانشجویان سرآغاز ۰۴ (از چپ به راست):

سمیرا جهانگیری

جوزف هاشمی

دانیال داهی

___

15

امروز ششم فروردین ماه، دیباچه‌ی دفتر شانزدهم دِی‌داد (کتاب کار دِل) را تمام کردم و به‌همراه فصل پانزدهم کتاب (فصل آخر) برای سرکار خانم نگار سادات تهرانی (بانوی داخل تصویر) فرستادم که کار تایپ و ویرایشش را به سرانجام نهایی رساند.

بالاخره پس از یک سال نوشتن نفس‌گیر، کار (تقریبا ۴۰۰ صفحه) طبق برنامه به پایان رسید و مثل تمام ۱۶ دفتر قبلی (دفتر صفرم + دفتر یکم تا پانزدهم دی داد) خستگی کل کار یک‌جا از تنم پرید و آماده هستم که از فردا دفتر جدید (دفتر هفدهم یا هجدهمین دفترم – با احتساب دفتر صفرم) را بیآغازم.

ضمنا این‌که با انتشارات خوب و خوش‌سابقه‌ای وارد گفتگو شده‌ایم که ۶۰ درصد کار را بسته‌ایم و ۴۰ درصد مابقی را نیز در روزهای آتی به سرانجام رسانده و کتاب کار دل به‌زودی (نهایتا تا پایان فصل بهار ۰۴) در اختیار دانشجویان و مخاطبان گرامی‌مان قرار خواهد گرفت.

تعریف از کار خود نباشد، کتاب کار دل برخلاف کارهای موجود در بازار که معمولا ترجمه‌هایی از اندیشه‌های دست‌چندمی موجود در سطح جهانند؛ یک اثر اورژینال ایرانی، متناسب با روح زمانه‌ی ما مشتمل بر نظریاتی امتحان شده بر صدها دانشجوی واقعی و نیز خلاصه‌ای از ۲۶ سال تحقیق و تدریس من در عرصه‌ی فلسفه‌ی کاربردی‌ست که این پتانسیل را دارد تا کمکی به جامعه‌ی ما در همسو شدن با جهان نو و پُر کردن شکاف‌های انسان ایرانی با جهان مدرن و پُست‌مدرن باشد.

در مقدمه‌ی کتاب می‌خوانیم:

“چنان‌چه تحقق معنا در زندگی فرآیندی مرتبط با اراده‌ی ما باشد (طبق آنچه وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم بدآن معتقد است) این اراده تا آن‌جایی قابلیت جنبیدن دارد که امکانات وجودی ما آن را مجاز بر می‌شمارد (طبق ایده‌گرایی یا ایده‌آلیسم) و این روح حاکم بر نگرش سوم یا نظریه “خودیاختگی” است که این کتاب به دنبال تبیین کاربردی آن بوده و اسم کار دل را برای آن برگزیده است.

کار دل یعنی معنا و ماهیت هر کسی در زندگی که این معنا و ماهیت نسبت‌های جدی با وجود فردی، حرفه‌ای و اجتماعی هرکس دارد و “ماهیتی توأمان باوجود” و یا “وجودی (توأمان) باماهیت” مرتبط با هستی انسان (آدمی) در جهان قلمداد می‌شود.

در این کتاب، کار دل را می‌توان معنا یا ماهیت هستی‌محور آدمی قلمداد نمود و توامان آن را هستی بامعنا یا وجود معنادار آدمی در نظر گرفت.

بدین روی کار دل آدمی و تحقق آن چیزی است که در این کتاب قاعده‌مند شده و به دنبال آن بوده‌ایم که ضمن معرفی و توصیفش (چیستی و چرایی‌اش) به نحوه‌ی کلی تحققش (چگونگی‌اش) بپردازیم.

همانطور که در بالا اشاره شد، تحقق کار دل فرایندی است که آن را “خودیاختگی” نامیده‌ایم و خودیاختگی یعنی “یاختن خود”؛ که باز یعنی “توأمان یافتن و ساختن خود”.

ما در این فرآیند است که هم خود را یافته و هم خود را می‌سازیم.

ما در این فرآیند است که خود را از نیام بیرون آورده و به خود آن آرایشی را می‌دهیم که شایسته‌ی نیل به قوای بُرندگی و تاثیرگذاری ماست.

ما در این فرآیند است که خود را در مقام یاخته‌ای و سلولی از کلیت هستی دریافته و هستی می‌بخشیم.

ما در این فرآیند است که دست خود را به قصد انجام کاری دراز کرده و نیت و اراده‌ای می‌کنیم در جهت دل‌مان.

و ما در این فرآیند است که نهایتا می‌شویم آن‌که هستیم.

از خودباختگی به خودیاختگی تفاوت تنها در یک نقطه است: نقطه‌ی “من”.

اما چگونه؟! در ادامه خواهیم خواند…”

پانوشت: سپاس از خانواده‌ام و نیز تمامی دوستان، همکاران، دانشجویان و اعضای لیگ فلاسِفه که مشوق نگارش این اثر و جمع‌بندی آموزه‌های “ترم صفرم” دوره بودند.

___

16

امروز، در نخستین روز کاری از سال جدید، سال جدیدمان را مُزَیَّن به “خویشتن جدیدمان” بکنیم…

___

17

آدمی خُل است، و معمولا برای مشکلاتی احتمالی که حل کردن‌شان نهایتا یک ساعت طول بکشد؛ یک سال ذهن خود را مشغول کرده و خویشتن را می‌آزارد.

و طنز تلخ ماجرا این‌که اگرچه خودش هم این را خوب می‌داند، اما کماکان به خویشتن‌آزاری ادامه می‌دهد…

___

18

و سرآخر، این تنها مهربانی‌های توست که در خاطره‌ها می‌ماند؛ آن‌هنگام که باقی چیزها به دست فراموشی سپرده شده‌اند.

پانوشت: آن‌کسی که مهربان نیست، حقا که کسی نیست.

___

19

فارغ از این‌که این پاراگراف نوشته‌ای از من است، اما جنبه‌ی مهم ماجرا، نفسِ حمایت از چهره‌های “دست به قلم” حال حاضر کشور خودمان است؛ به‌جای این‌که به‌طور سرسام‌آوری جملات غیرایرانی‌ها را ترویج کرده و یا این‌که مداوما درگیر افسون کارهای تکراری گذشتگان خویش باشیم.

[سپاس از شرکت گروه صنایع “افق البرز” که برای تزیین تقویم سازمانی سال ۱۴۰۴ خود (در تیراژ بالا)، گزین‌گویه‌ای از این‌جانب را انتخاب کرده‌اند.]

___

20

در صفحه‌ی بازی مار و پله‌ی زندگی:

یک) به‌اندازه‌ی مارهایی که نیشت زده و پایینت می‌کشند، بی‌شک پله‌هایی هستند که بالا می‌برندت.

[دوستانت حکم این پله‌ها را دارند.]

دو) اگر عدد مطلوبت در پرتابی نیامد، توقف جایز نیست؛ همواره شروع از داشته‌ها برای نیل به نداشته‌ها.

[تلاش در جهت موفقیت “خودِ خودِ موفقیت” است.]

سه) کمیت همیشه گمراه‌کننده است زیرا که گاهی نتیجه‌ی آمدن عدد “یک” نجات است، ولی نتیجه‌ی آمدن عدد “شش” سقوط.

[شایسته نیست که انسان کامیابی‌اش را به کمیت‌ها گره زده و از کیفیت‌ها غافل شود.]

___

21

قدرت پاهای تو وام‌دار مسیرهای صعبی‌ست که پیموده‌ای.

خیلی از دانشجویان دوره‌ی “فلسفه‌ی کاربردی” – که یکی از اهداف اصلی‌اش یافتن کار دل و سامان دادن یک طرح توسعه‌ی حرفه‌ای حول آن است – گمان می‌کنند که شخص من (دِی‌داد) خیلی سهل و راحت به کار دل خود مشغول شده‌ام. در صورتیکه اصلا این‌گونه نیست.

همه‌ی آنانی که کار دل خود را یاخته‌اند (یعنی توأمان آن را یافته و ساخته‌اند) و از این رهگذر جوهره‌ی خود را به کارشان مبدل ساخته تا اولا از بیکاری و ثانیا – بدتر از آن – از بیگاری نجات پیدا کنند، مسیر بسیار صعبی را پیموده‌اند.

بلی! این‌گونه است: برای هرآنکسی که می‌خواهد از عار بیکاری و یوغ بیگاری در جامعه نجات یافته و معنای خود را یاختن (یافتن + ساختن) کند…

مستمر باشید.

___

22

فارغ از اینکه به نام دِی‌داد اشاره شود یا که خیر، خیلی خیلی خرسندیم که کارهای ما در پلتفرم‌های دیگر پژواک خود را داشته و به انتشار درمی‌آید،‌ حتی در برنامه‌های تلویزیونی و دانشگاه‌ها نیز بعضا (مستقیم و غیرمستقیم) به بحث گذاشته می‌شود؛ که بی‌شک جای خرسندی برای جنبش فلسفه‌ی کاربردی دارد.

[در این میان شایان ذکر است: این‌که عده‌ای کارهای ما را به نام خودشان در محتوای آموزشی و درس‌گفتارهای‌شان استفاده کرده و یا غرض‌ورزانه نام خارجی‌ها را زیرش زده و این ور و آن ور منتشر می‌کنند، عملی غیراخلاقی‌ست که البته حق هرگونه اقدام قانونی برای ما محفوظ است.]

___

23

رسالت رهبران، تربیت رهبرانی دیگر است؛ و نه ازدیاد پیروان… زیرا هرکسی فقط می‌تواند که خاصیت خود را به دیگران ببخشد و آن چهره‌ای که خاصیت و توانایی رهبری دارد، لاجرم دیگران را نیز راهبر می‌خواهد و راهبر می‌سازد، و نه این‌که به پیروپروری دست زند.

فریدریش نیچه در کتاب جاودانه‌ی “چنین گفت زرتشت” به زیبایی تمام به همین نکته‌ی ظریف پرداخته و جایی در اواخر کتاب اشاره می‌کند که زرتشت بر پیروان خویش خشم گرفته و با طعنه ایشان را متفرق ساخته و از آنان می‌خواهد که ترکش کنند زیرا استدلال می‌کند که هدف من از ابتدا تربیت زرتشت‌های دیگر بوده است؛ و نه تربیت زرتشت‌پرستان.

در حوزه‌ی تاثیرگذاری نیز کاملا چنین است. انسان‌های تاثیرگذار، دیگران را به تعامل با خود جذب کرده و سپس از جرقه‌ی تاثیرگذاری خود به شمع وجودی ایشان می‌بخشند تا آنان نیز متعاقبا شعله‌ور شده و از نور و گرمای خود به “دیگرانی دیگر” ببخشند.

___

24

خوشحالیم که هم‌اکنون تقریبا ۲۰ درصد دانشجویان دوره‌های ما از خارج کشور هستند و علیرغم دسترسی به آموزش‌های تراز اول روز جهان کماکان انتخاب‌شان دوره‌های مجموعه‌ی “دِی‌داد دات-کام” (به‌عنوان مجموعه‌ی پیش‌رو در حوزه‌ی تحقیق، تدریس و مشاوره‌ی فلسفه‌ی کاربردی در ایران) است.

___

25

بی‌خیال کارت‌هایی که هیچ‌وقت نداشته‌ و نداری، “زندگی” هنر بازی کردن با کارت‌های هم‌اکنون است؛ برای رسیدن به بهترین امتیازهای ممکن، و مهم‌تر از آن؛ تجربه‌ی لذت بازی‌ها، فارغ از نتایج.

___

26

عشق یعنی ضعیف شدن در برابر یک نفر؛ و قوی شدن در برابر همگان.

___

27

در فضای ارتباطاتی امروز، یکی از راه‌های مؤثر اعتماد به کسب‌وکارهای نوآفرین (استارت‌آپ‌ها)، اعتماد به بنیانگذاران‌شان است.

مشتريان، یک کسب‌وکار نوآفرین را – برای خرید محصول یا خدمت – برمی‌گزینند که پیشتر به بنیانگذارش اطمینان راسخ پیدا کرده؛ جوری‌که می‌توان گفت از اعتبار برند شخصی وی، پی به اعتبار برند سازمان تحت اداره ی وی، می‌برند.

___

28

دیروز، اَبا اِباد گرامی‌ – که جزء معدود چهره‌های حال حاضر کشور عزیزمان ایران است که در قالب کارِ دِلش بسیار جدی و مستمر مشغول عامه‌فهم‌سازی علم و نشاندن آن در خدمت صلح و توسعه (به زبان فارسی) است – مطلبی منتشر کرد و در آن‌جا ضمنا اشاره داشت که عده‌ای از عبارت کار دل استفاده‌ی شخصی و کاری کرده ولی ارجاعی به اسم دِی‌داد (به‌عنوان بنیانگذار این نظریه) نمی‌کنند.

متعاقب این پست عده‌ای در خصوصی به ما پیغام دادند که استفاده از اصطلاح کار دل در ادبیات ما مسبوق به سابقه است و نمی‌توان که آن را مصادره کرد.

در پاسخ به این شبهه ابتدا دو نکته را عرض کرده و سپس بخشی از انتهای فصل چهار کتاب کار دل خود را می‌آورم که چکیده و خلاصه‌ای از ۲۶ سال تعمق در حوزه‌ی تحقق معنای زندگی فردی، حرفه‌ای و اجتماعی انسان در “عصر گفتمان” است (که به‌زودی به چاپ می‌رسد).

👇🏼👇🏼👇🏼

یک) کلمه‌ی نسبیت (relativity) سده‌ها پیش از “آلبرت آینشتاین” مورد استفاده قرار می‌گرفته اما هنگامیکه آینشتاین این کلمه را برای نام تئوری خود در نظر می‌گیرد، معنای دیگری بار آن می‌کند که ربطی به کلمه‌ی نسبیت بالمعنی الاعم آن ندارد.

[همچنین کلمه‌ی پارادایم (paradigm) که “توماس کوهن” از دنیای باستان گرفته اما معنای جدیدی حمل بر آن می‌کند؛ و کلی مثال دیگر]

دو) لطفا بخیل نباشیم! ایرانیان را چه شده است؟! آیا ما همواره محکوم به گنده کردن ماتحت خارجی‌ها یا پرستش بت‌های پیشین تاریخ مملکت خود هستیم؟! آیا این اعتماد به‌نفس در ایرانیان وجود ندارد که در حال حاضر یک مدل سعادت با اسم کار دل بیرون دهد که عالم‌گیر شده و مثل این کتاب‌های پشت سر من در عکس پس از سده‌ها همچنان در کتابخانه‌های جهان جلوه کند؟!

[دیگران را نمی‌دانم اما من معتقدم که می‌توانیم.]

و اکنون قطعه‌ی مزبور:

👇🏼👇🏼👇🏼

“در این‌جا و در پایان فصل چهارم جا دارد خاطرنشان کنیم که عبارت کارِ دِل (که منِ نگارنده شخصا آن را از اشعار سنایی وام گرفته و چنین معنایی را به آن بخشیده‌ام – زیرا که در ادبیات کلاسیک فارسی اصطلاح کارِ دِل به‌معنای عشق و عاشقی‌ست و ربطی به توسعه‌ی فردی، حرفه‌ای و اجتماعی انسان ندارد) هم‌چنین نبایستی که با اصطلاح فارسی کارِ دِلی (یا کار دِل‌دِلی) اشتباه گرفته شود. این عبارات در زبان فارسی کم و بیش مصطلح هستند و منظور از آن‌ها کاری تفننی و کم‌اهمیت است که فرد در اوقات فراغت خود به آن‌ها مشغول می‌شود. برخلاف این قبیل کارها ( که در اصل بهتر است بگوئیم: برخلاف این قبیل مشغولیت‌ها) کارِ دِل با شدت و حدت تمام کاری به‌غایت جدی است و هیچ تناسبی با یک کار از بابت وقت گذرانی ندارد. این‌که مثلا کسی به‌شکل دِلی (دِل‌دِلی) بلند شده و باغچه را آب می‌دهد با کسی که کارِ دِلش باغبانی است (ولو آن‌که هم‌اکنون کارمند بانک است) زمین تا آسمان فرق دارد و این شباهت نسبی لفظ دال بر شباهت مطلق معنا نیست. کارِ دِل با کارِ دِلی مطلقاً فرق دارد زیرا که اولی رسالت، معنا و ایدئولوژی سعادت زندگی فرد است ولی دومی کاری حاشیه‌ای در زندگی هر شخصی است که وی تماما مشغول کار معاش (کارِ گِل) خود است ولی به‌شکل تفننی هرازگاهی دست به کار دیگری نیز می‌زند (بدون آنکه به دنبال تاثیرگذاری راستین و پایدار باشد)…”

  • دی داد

___

29

چنان‌چه کسی در این شبکه مستمرا در ملا عام برای شما مزاحمت ایجاد کرد، به‌ویژه چنان‌چه بدون شناخت شما و بدون هرگونه سند و مدرکی، اتهاماتی واهی را به شما وارد آورد که تبعات حیثیتی و اعتباری داشت، به یک ریپورت و بلاک ساده بسنده نکنید. حتما طبق روش زیر اقدام فرمایید:

👇🏼👇🏼👇🏼

یک) سریعا از اتهامات و توهین‌ها اسکرین‌شات تهیه فرموده و چنان‌چه فرد ایرانی مزبور خارج از ایران است، اول سرویس translate را که در زیر هر کامنت وجود دارد فعال کرده و از کامنت‌ها به انگلیسی هم اسکرین‌شات بگیرید.

دو) خوشبختانه در لینکتین اکثر کاربران مجبورند که با هویت واقعی خود فعالیت کنند از این رو سریعا به پروفایل فرد مزبور رفته و تمام اطلاعات رزومه ای‌اش مشتمل بر نام و تحصیلات و آدرس و اسم کارفرمایان و مجموعه‌ی مشتریان و محل تحصیل و غیره را کپی کنید.

سه) سریعا خودتان یا با کمک گرفتن از مشاور حقوقی متنی آماده کرده و شرح ماوقع را در ذیل کامنت توضیح داده و کارفرمایان و مشتریان و اساتید و همکاران فرد مزبور را تگ (منشن) کرده و این رفتار مخرب که آسیب حیثیتی‌اش به برند ایشان نیز می‌رسد را اطلاع‌رسانی کنید.

چهار) در اسرع وقت نامه‌ای به تنی چند از ایشان (خصوصا دپارتمان منابع انسانی سازمان‌شان) نوشته و ابعاد حقوقی و قضایی مسئله‌ی مربوطه را برای ایشان تبیین کرده و درخواست مساعدت داشته باشید که با روش‌های ممکن با ایشان برخورد شود تا آسیب بیشتری به برند کارفرمایی محل کارشان وارد نیاید.

و پنج) در صورت تکرار و آسیب جدی وارد شدن به اعتبار و حیثیت‌تان، چنان‌چه فرد مزبور در داخل کشور است، حتما و حتما اقدام حقوقی لازم را از طریق وکیل مسلط به قوانین سایبری دنبال کنید و حق خود را احقاق نمایید.

سخن آخر اینکه، هم‌اکنون در عصر ارتباطات، دوران اتهام وارد آوردن و فرار کردن به سر آمده و خیلی زود و راحت می‌توان که هزینه‌ی این قبیل اقدامات را برای افراد خاطی و ترول بالا برد تا محیط امنی برای فعالیت حرفه‌ای همگان فراهم شود.

دوستدار شما گرامیانم از صمیم قلب..‌.

– دی داد

پانوشت: هرگز اجازه ندهید که کسی با اعتبار و حیثیت شما از سر لجاجت‌ها و حسادت‌ها بازی کند. این مسئله را خط قرمز فعالیت خود قرار داده و سریع و قاطع اقدام کنید.

[به امید خوشی و آرامش برای همه‌ی انسان‌های خیراندیش که سرشان به کار خودشان است و زندگی می‌کنند و می‌گذارند که دیگران هم زندگی کنند…]

___

30

دو هفته‌ی پیش در چنین روزی، تنها ساعاتی از یک دوره‌ی نفس‌گیر گذشته بود؛ دوره‌ای که هیچ‌کس نمی‌دانست، قرار است که چه مدت به درازا بیانجامد.

جنگی شروع شده بود که می‌توانست هفته‌ها و یا حتی ماه‌ها طول بکشد و در خلال آن، جان‌ها و مال‌های زیادی به نابودی کشانده شود.

علی‌رغم اینکه همیشه گمانه‌زنی‌هایی در باب این دست رویدادها در ضمیر ناخودآگاه ما ایرانیان وجود دارد، اما این بار واقعه‌ عینی بود. صدای انفجارها و شلیک ضدهوایی‌ها از اقصی نقاط شهر به گوش می‌رسید و هر آن ممکن بود که مصیبتی عارض ما یا عزیزان‌‌مان شود.

آن شب تا صبح نخوابیدیم و در خلال روز همه گیج و منگ بودیم که چه چیزی در حال رخ دادن است. ایران به بدترین شکل ممکن غافلگیر شده بود و حسی توامان متشکل از غم و نگرانی و سردرگمی در نهاد مردم موج می‌زد.

همیشه در روزهای نگرانی، من به‌شکل خودکار بر مدار تنظیماتی قرار می‌گیرم که به‌موجبش خیلی کم می‌خوابم، خیلی کم می‌خورم ولی خیلی زیاد کار می‌کنم؛ پس از همان روز اول (جمعه ۲۳ خرداد) تصمیم گرفتم که در “مجموعه” هیچ کلاسی را کنسل نکنیم.

نخستین کلاس آن روز، فلسفه‌آموزی از آلمان بود. تا تماس برقرار شد، با دیدن من اشک از چشمانش سرازیر شد. عمیقا نگران خانواده‌اش در ایران بود‌. نگران وطن بود. نگران من بود. نگران سایر بچه‌ها بود.

من خود نیز اگرچه نگران بودم اما حس می‌کردم که حضورم و تلاش در جهت برگزاری کلاس‌ها، روحیه‌‌ی بچه‌ها را به‌طرز محسوسی حفظ خواهد کرد. با اصطلاح جنگی‌اش، لازم بود که بایستیم و سنگر را حفظ کنیم و بدین ترتیب دانشجوی بعدی از اصفهان بود، بعدی از تهران؛ بعدی از امارات، و…

شخصا، در روزهای آتی، علیرغم دریافت بیش از ده دعوت جدی برای مسافرت و خروج از تهران، تمام طول ۱۲ روز جنگ را تهران ماندم و چراغ “دِی‌داد دات-کام” را روشن نگاه داشتم و می‌دیدم که کلاس تا چه میزان قوت قلب دانشجویانم شد. کلاس یادآور آن بود که چیزها می‌توانند که خیلی زود به روال عادی بازگردند و نبایستی که اجازه دهیم چیزی زندگی را از ریل خارج کند.

در طول جنگ، قریب به ۸۰ درصد کلاس‌ها را بر بستر اینترنت (داخلی) برگزار کردیم و جلسات درس به محافلی برای به بحث گذاشتن نگرانی‌ها، تمرین همدلی و سعی در جهت کاستن آلام تبدیل شده بودند؛ و حقا که کارکرد اصلی فلسفه (خرددوستی) هم همین است.

به امید صلح پایدار در جهان.

پانوشت:

یک) درگذشت صدها هموطن را تسلیت گفته و امیدوارم که بتوانیم یاد و خاطره‌ی ایشان را زنده نگاه داریم.

دو) جنبه‌های منفی این جنگ که مفصل است، اما یکی از جنبه‌های مثبت آن به‌گمانم ملت‌سازی آشکار بود. اینکه ۹۰ میلیون نفر تحت یک نام (ایران) هویت‌یابی کنند و علیرغم اختلاف سلیقه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، یکصدا خواهان دفع شر از میهن و مام وطن باشند.

سه) در فلسفه‌ی سیاسی مدرن، یک مملکت مدرن یعنی یک ملت-دولت. در اینجا اول این ملت (با تعبیر بالا) است که شکل می‌گیرد و نهایتا دولتی ملی از آن سر برمی‌آورد.

[ملت‌ها بالاترین قدرت را دارند و از خلال جامعه‌ی مدنی خود بر دولت‌ها اعمال اقتدار کرده و خواست‌های خود را محقق می‌سازند.]

___

31

از سختی‌ها که به سلامت عبور کنیم، شیرین‌ترین خاطرات زندگی‌مان می‌شوند.

___

32

اساسِ جهان بر تعادل استوار است و هر افراط و تفریطی اساساً غلط است. پس، بی‌درنگ با افراطیون (از هر سویه) مخالف باشیم تا که از سر این مخالفت‌ها تعادل برقرار شود.

پانوشت: حقیقت رهاورد مخالفت “روشمند” [در چارچوب عقل و تجربه] با افراطی‌گری‌هاست.

___

33

خیلی‌ها متأسفانه بر خودشان پا گذاشته‌اند، و هرگز خودشان نیستند که فقط نزد دیگرانی چند محبوب باشند؛ که “بدبختی” بزرگ‌تر از این در عالَم وجود ندارد.

اما محبوبیتِ راستین [که از تاثیرگذاری نشأت می‌گیرد] یعنی که هم خودت باشی و هم محبوب شوی.

و این شکل از محبوبیتِ نادر، همانا از والاترین مواهب قابل تصور در این جهان است؛ پاداشی که دنیا تنها به انسان‌های اصیلی پیشکش می‌کند که با خود و دیگران روراست بوده‌اند.

___

34

این روزها، به‌ویژه پس از جنگ ۱۲ روزه، مهاجران غیرمجاز افغان “فوج فوج” در حال اخراج شدن از ایران هستند.

اکثرشان نگرانند و از بازگشت به کشورشان تحت حکومت طالبان واهمه دارند.

بی‌شک شرایط بغرنجی را تجربه می‌کنند اما لازم است که این تهدید را به فرصت تبدیل کرده و حکومت طالبانی را به‌شکل مدنی تحت فشار قرار دهند.

بایستی که ملت‌سازی کرده و خود را یک ملت واحد بدانند که سرنوشت‌شان جز با دست خودشان تغییر نخواهد کرد.

باید از خواب غفلت بیدار شده و مقاومت کنند و بدانند که راهی جز اتحاد ندارند و زود عقب‌نشینی نکنند.

آرزوهای خوب ما بدرغه‌ی راه‌شان…

پانوشت: میهن داشتن و در میهن بودن از والاترین ثروت‌هاست.

[ایرانیان خارج از ایران نیز فوج فوج بازگردند تا “دست به دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد…”]

تصویر: مام وطن را با چارقد پاره رها کنی و بروی، نفرینت می‌کند؛ آواره می‌شوی.

___

35

برای رهبران و مدیران پرتلاش یادآوری می‌کنم که:

همیشه این‌گونه نیست که یک رهبر ضعیف تیم قوی خود را به تباهی بکشاند؛ بلکه خیلی اوقات هم یک تیم تباه با اعضایی قراضه است که رهبر قوی خود را تضعيف می‌کند.

___

36

چونکه انسان‌ها همه خاطی‌اند، نداشتن چشم خطاپوش، زندگی را به کام خود و دیگران زهر کردن است.

___

37

کارِ دِل یعنی، دِلَت هرکجا باشد؛ بَختَت همانجاست…

___

38

در مسیر توسعه‌ی حرفه‌ای، همیشه اینگونه نیست که الگوهای ما کسانی باشند که برای‌مان الهام‌بخش ظاهر شده و با دیدن‌شان بخواهیم که در جنبه‌هایی تحت تاثیرشان قرار گرفته و از حیث نظر و عمل به‌درجاتی شبیه‌شان شویم؛

بلکه گاهی هم عده‌ای الگوی ما می‌شوند که با دیدن‌شان بفهمیم که “هرگز” چگونه نباید باشیم!

اینان الگوهای “نگاتیو” کامیابی ما هستند.

همان مفهوم درس عبرت؛ که لقمان می گفت ادب خود را مدیون بی‌ادبی‌های آن‌هاست.

پانوشت: عده‌ای را بنگر و آنان را درس عبرت خود کن و هرگز شبیه‌‌شان نباش و اقدام نکن…

___

39

اویی که از عَملت “دوستت دارم” را نمی‌فهمد، از زبانت هم نخواهد شنید؛ و تو از اِبراز عشق به چنین آدم نفهمی “خیت” خواهی شد.

___

40

عصرها که گاهی برای پیاده‌روی به پارک محل می‌روم، تعداد سگ‌ها از تعداد انسان‌ها بیشتر شده است و دیگر جای سوزن انداختن نیست!

صاحبان متمدن و “موند بالای” سگ‌ها نیز با دستکش یکبار مصرف پی‌پی این زبان‌بسته‌ها را از زیر دست و پای ملت جمع می‌کنند و در سطل زباله می‌ریزند و هِی سر سگ‌ها داد می‌زنند که “هیس! صدا نکن!”

و هَمَش نسیم کژمدرنیته* است که در هوا موج می‌زند!

*پانوشت: جامعه‌ی کژمدرن (شِبه‌مدرن) جامعه‌ایست با ظاهری مدرن اما باطنی تماماً بی‌خبر و منفک از مدرنیته‌ی راستین.

[مگر نه اینکه سطر اول مدرنیته “تعدی نکردن” به آسایش دیگران (انسان و حیوان) است؟!

___

41

آنچه که در خلال سال‌های گذشته از سمت افغانستان به سمت ایران صورت گرفته است، مهاجرت یا پناهندگی نیست، بلکه پدیده‌ی “جابجایی جمعیت” است که خطرات بسیار زیادی برای سرزمین ایران دارد که کمترینش به هم خوردن ترکیب جمعیتی ایران است.

فارغ از بحث‌های نژادی، ساکنان افغان غیرمجاز در ایران در اسرع وقت لازم است که ضمن حفظ شأن انسانی‌شان، از ایران رهسپار مملکت خویش شوند.

آرزوهای خوب ملت ایران بدرقه‌ی راه این عزیزان…

___

42

انسان قوی، از دور ترسناک است؛ ولی از نزدیک، طربناک.

___

43

ادعای ایران‌دوستی‌اش گوش فلک را کر کرده است. حتی یک‌بار به من می‌گفت که اگر ایران اسم مردانه بود، حتما اسم شناسنامه‌ای خود را به ایران تغییر می‌داد!

از جلوه‌های دیگر ایران‌دوستی‌اش اینکه:

چند ساعت در روز صدای سیستم پخش را حسابی بلند می‌کند و موسیقی سنتی ایرانی گوش می‌دهد و همه سردرد می‌گیریم.

چهره‌اش را شبیه به حافظ کرده است و گاهی خودش هم آواز سنتی می‌خواند و چهچهه می‌زند و مزاحمت ایجاد می‌کند.

هروقت هم می‌بینیمش از شاهنامه و رستم و اسفندیار و گیو و دیو صحبت به میان می‌آورد و پرگویی می‌کند و در حرف همه می‌پرد و حوصله‌ی همه را سر می‌برد.

اما…

کولرش سایبان ندارد،

خودش گفته بود که مرد پاکیزه‌ای‌ست و روزی دو بار دوش مفصل می‌گیرد؛

هر وقت می‌بینیمش در حال آب‌پاشی با شلنگ است،

چراغ پذیرایی خانه‌اش ۲۴ ساعته روشن است؛

خانوادگی کلی زباله تولید می‌کنند و دیده‌ام که در مبدأ تفکیک زباله‌ی خشک و تر و غيره هم ندارند،

قایمکی ماشین مهمانش را در پارکینگ همسایه‌ها جا می‌کند؛

و امروز بود که فهمیدیم، چند ماهی‌ست که شارژ ساختمان را هم نداده است!

این‌بار از ایران بگوید؛ حتما خواهم گفت:

ایران در آسمان‌ها نیست. ایران بر روی زمین است. ایران از همین ساختمان خودمان شروع می‌شود. ایران‌دوست بودن به ادا و اطوار نیست. فعلا تو همین ایران کوچک را دریاب، ایران بزرگ؛ پیشکشت!

[اینگونه ایران‌دوست بودن مفت نمی‌ارزد! ایرا‌ن‌دوستی لازم است که در عمل ما تجلی یابد.]

___

44

گفت که در نظر دارند از فلانی دعوت کنند تا تسهیل‌گری سمینار مهم‌شان را برعهده بگیرد و قرار بود که پول خوبی هم به وی بپردازند.

اسمش به گوشم آشنا بود. پرسیدم فلانی که در فضای مجازی خیلی فعال است و چِه و چِه؟! تأیید کرد و عکسش را نشانم داد.

من هم بلافاصله اسکرین‌شات‌هایی که از تهمت‌ها در قالب کامنت‌های توهین‌آمیزش زیر پست‌های مجموعه‌مان و – مهم‌تر از آن – زیر پست‌های سایر کاربران آدم حسابی شبکه تهیه کرده بودیم، نشانش دادم و نظرش را برای همکاری با وی برگرداندم.

با دیدن کامنت‌ها اول حسابی شوکه شد، اما سپس کلی تشکر کرد که با چنین آدم لومپنی وارد همکاری نشده و به اعتبار برند خودش آسیب نزده است.

پانوشت: در فضای حرفه‌ای، همانطور که همیشه بایستی این را رسالت خود بدانیم که انسان‌های شایسته را به یکدیگر وصل کرده و به کسب و کارشان کمک‌رسان باشیم؛ در صورت لزوم [و ضمن داشتن ملاحظات عدالت‌خواهانه و ارایه‌ی سند و مدرک کافی]، راجع به سَم‌پاشان، مُباهته‌گران و بی‌انصافان اطلاع‌رسانی کنیم.

___

45

در مسیر تعالی و توسعه‌ی حرفه‌ای‌ات، خیلی “آن‌چنانی” خوب باش و خیلی “آن‌چنانی” بدرخش؛ تا آنانی‌که روزی دست رد به سینه‌ات زده‌اند، همیشه زیر لب با خود بگویند: “عجب غلطی کردیم!”

___

46

همه خوب می‌دانیم؛ در روزگاری به سر می‌بریم که:

آب unstable (ناپایدار) است.

برق unstable است.

اینترنت unstable است.

جی. پی. اِس. unstable است.

خطوط تلفن unstable است.

آسانسور و کولر unstable است.

ارزش پول ملی unstable است و…

اما یک چیز خیلی مهم کماکان stable (پایدار) است:

“مام وطن: ایران زمین”

___

47

درود بیکران نثار مخاطبان گرامی صفحه‌ی “دِی‌داد”،

هفته‌ی گذشته، شاهد اتفاقی بودم که به‌موجبش تصمیم گرفتم یک چالش کوچولو با تِمِ منابع انسانی راه بیاندازم تا اندکی در باب یک موضوع مهم دوباره آگاهی‌بخشی شود:

👇🏼👇🏼👇🏼

قضیه از اینجا شروع شد که در یک جلسه‌ی مصاحبه به‌عنوان مشاور سرمایه‌های انسانی حضور داشتم و قرار بود که در آن جلسه یک متقاضی همکاری را برای سمت “مدیر هنری” مصاحبه کنیم.

به‌موجب یک رزومه‌ی بدون عکس، آقایی تشریف آورده بودند که ظاهرشان “به هیچ وجه” نه به مدیران می‌خورد و نه به هنرمندان.

با ورودش به اتاق همه شوکه شدیم و در نگاه سایرین خواندم که در نظرشان مُهر “مردود!” بر درخواست همکاری‌اش خورد.

[از بابت ایجاد حساسیت احتمالی از توصیف خصوصیات ظاهری این متقاضی در می‌گذرم.]

خیلی کوتاه اینکه، مصاحبه‌ای که در ابتدا با اکراه – و از بابت فرمالیته – شروع شده بود، ثانیه به ثانیه جذاب‌تر می‌شد؛ و فردی که در ابتدا چندان جدی گرفته نشده بود، سرآخر به لیست نهایی متقاضیان وارد شد!

___

قضاوت اولیه‌ی ما درباره‌ی دیگری معمولاً در چند ثانیه‌ی اول شکل می‌گیرد. تحقیقات نشان داده است که مغز ما در این بازه‌ی زمانی کوتاه، بر اساس اطلاعات محدودی که از ظاهر، زبان بدن و رفتار فرد دریافت می‌کند، یک قضاوت کلی در مورد او انجام می‌دهد. این قضاوت می‌تواند شامل ارزیابی‌هایی در مورد هوش، قابلیت اعتماد، وضعیت اجتماعی و جذابیت وی باشد.

اما، انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: “هرگز یک کتاب را از روی جلدش قضاوت نکن!” و به‌گمانم یکی از بهترین مصداق‌های این ضرب‌المثل، هم‌وطن خودشان “استن لورل” است.

استن لورل که در زندگی واقعی‌اش هم ظاهراً خنگ و دست و پا چلفتی به نظر می‌رسیده است، در حقیقت ایده‌پرداز اصلی مجموعه‌ی سه‌دهه‌ای بسیار موفق “لورل و هاردی” بوده و ضمن ایفای نقش لورل، به‌طور جدی در نویسندگی و کارگردانی برنامه‌های این زوج کُمدی نقشی مستمر و اساسی داشته است.

(همچنین، استن لورل در عمر ۷۵ ساله‌ی خود “پنج مرتبه” تشکیل خانواده داده (۵ ازدواج و ۴ طلاق) که از این جهت نیز در نوع خودش رکوردی در بین بازیگران سینمای هالیوود محسوب می‌شود!)

[چیزی که – به اصطلاح فارسی – اصلا به قیافه‌اش نمی‌خورد!]

اینکه نباید دیگران را از ظاهرشان قضاوت کنیم یک اصل بدیهی و مسلم است اما بنا به پیشینه‌ی تکاملی ما مستمرا به دست فراموشی سپرده می‌شود.

___

با عنایت به این مسئله و همانطور که در بالا گفته شد، با اجازه می‌خواهم که “یک چالش” راه بیاندازم:

عنوان چالش:

#ظاهر_غلط_انداز

پرسش چالش:

در فضای حرفه‌ای، شما از چه بابتی ظاهرتان غلط‌انداز بوده است؟

موضوع چالش:

هر کسی که به این چالش دعوت می‌شود لطفا یکی از خصوصیات مهم (ترجیحا حرفه‌ای) خود را که اصلا به ظاهرش نمی‌آید، برای ما بنویسد و سپس (حداقل) یک نفر از دوستان خود را مِنشِن (تَگ) کند که ایشان نیز در این چالش شرکت کنند.

قوانین چالش:

یک) هر کسی می‌تواند بدون دعوت در این چالش شرکت کند.

دو) شما می‌توانید که در قسمت کامنت‌های همین پست و یا به انتخاب خودتان در پستی مجزا در چالش شرکت کنید.

سه) ترجیحا فقط کسانی را دعوت کنید که خوب می‌شناسیدشان و می‌دانید که به احتمال زیاد راغب به شرکت در این دست چالش‌ها هستند.

چهار) چنان‌چه برای مشارکت، پست مجزایی نوشتید؛ عنوان چالش را هشتگ کنید که بتوانیم پیدایش کنیم.

___

اما پاسخ خودم:

از همان ابتدا، “سن من” در کارم (تحقیق و تدریس فلسفه) همیشه #ظاهر_غلط_انداز بوده است.

___

48

یکی از کاربران نازنین لینکتین که صفحه‌ی ما را در اینستاگرام پیدا کرده است، با ناراحتی در آنجا پیغام داده که چرا صفحه‌ی شما اینقدر کم فالوئر دارد و فقط تقریبا سه هزار نفر شما را دنبال می‌کنند، بعد یک سری صفحات بی‌محتوا را میلیون‌ها نفر دنبال می‌کنند؟!

زین سبب، پاسخ را اول در اینجا می‌نویسیم و سپس برای این کاربر گرامی در اینستاگرام هم ارسال خواهیم داشت.

همین اول بگویم که من در اینستاگرام فعالیت ندارم و صفحه‌ی دی داد در اینستاگرام صرفا از بابت آرشیو مطالب است، آرشیو دسترس‌پذیر و بازی که مخاطبان هم بتوانند به آن دسترسی آزاد داشته باشند و کارها را بخوانند و در صورت ایجاد مشکل برای صفحه‌ی اصلی من در لینکتین، کارها به تاریخ در آنجا موجود باشند.

[بی‌شک چنانچه کسی متناسب با آن فضا استراتژی محتوایی خود را بچیند و زمان زیادی صرف کند، قطعا وضعیتش بهبود چشمگیر خواهد یافت.]

دوم اینکه ذاتاً شبکه‌ی اینستاگرام برای تفریح و سرگرمی است و قاعدتا صفحات این‌چنینی اقبال بیشتری برای دیده شدن دارند.

سوم اینکه ذات اینستاگرام با محتوای کوتاه سنخیت بیشتری دارد و حوزه‌ی من حوزه‌ای نیست که بتوان در آن کار تأثیرگذار اما کوتاه عرضه کرد.

چهارم اینکه این مسئله ریشه در گیر و گورهای فرهنگی ما دارد جوریکه درصد معتنابهی از مردم ما به دنبال دانستن عمیق و معنادار نبوده و هله هوله‌های محتوایی را به کار فاخر ترجیح می‌دهند.

و پنجم اینکه اینستاگرام بیزنس کمپانی مِتاست و بی‌شک برای دیده شدن در مِتا لازم است که به آن باج و خراج داد و خیلی‌ها با این شیوه‌ها دیده می‌شوند.

اما همه‌ی این‌ها دلایل فرعی هستند و دلیل اصلی آن چیزی‌ست که در این مورد آخر مفصلا بدان اشاره خواهم کرد:

👇🏼👇🏼👇🏼

اول فکرش را بکنید! کسی مثل علی دایی با بیش از پنجاه سال سن و چند دهه سابقه‌ی فعالیت حرفه ای [و نیز در زمره‌ی مشهورترین ایرانیان]، فقط ۱۳ میلیون فالوئر در اینستاگرام دارد و مدخل بیوگرافی‌اش در دانشنامه‌ی ویکی‌پدیا تنها به چهل و چند زبان نوشته شده است.

بعد یک دخترکی به اسم “بیلی آیلیش” با ۲۳ سال سن و سه، چهار سال فعالیت مثلا “خوانندگی” بیش از صد میلیون فالوئر در اینستاگرام دارد و مدخل بیوگرافی‌اش در ویکی‌پدیا تقریبا به ۱۰۰ زبان دنیا نوشته شده است!

(صدایش را هم ۵ دقیقه نمی‌توان تحمل کرد!)

[برای اجتناب از قیاس مع‌الفارق، دو چهره‌ی فوتبال و موسیقی پاپ را با هم مقایسه کردم که هر دو حوزه به یک میزان محبوب عموم مردم‌اند.]

در دنیای مسموم شده به‌توسط سَم سرمایه‌داری، اینکه چه کسی معروف و شناخته شده شود ربطی به خود فرد ندارد، بلکه مستقیما محصول زد و بندهای سرمایه‌داران است. هرازچندگاهی سرمایه‌داری چهره‌ای می‌سازد و در بوق و کرنا می‌کند و پولش را به جیب می‌زند.

مثلا یک دختربچه‌ی معمولی را می‌آورد و مِگااستار می‌کند و خودش هم در ابتدا آلبوم‌هایش را می‌خرد و وی را می‌فرستد بالای چارت و نهایتا مردم ساده‌دل و بی‌خبر از همه‌جا می‌آیند و پول می‌ریزند به پای این مترسک‌های پوشالی.

گول مشهوران نظام سرمایه‌داری را نخوریم، که این‌ها هیچ نیستند؛ و هیچ هم برایشان زیاد است.

– دی داد

پانوشت: اسم “بیلی آیلیش” را فقط محض مثال آوردم. عتیقه‌ای که هنوز سر از تخم درنیاورده نظام سرمایه‌داری برایش بیش از صد میلیون فالوئر جور کرده و بیوگرافی‌اش را به صد زبان نوشته است!!!

___

49

انسانی که بتواند تنهایی خوش بگذراند “خداگونه” است…

___

50

جهان پُر است از انسان‌های خوب، ولی اگر کسی را پیدا نکردی؛ خودت “آن فردِ خوب” باش…

___

51

انسان اساساً فیلسوف (خِرَددوست) است؛ زیرا که طبعاً می‌خواهد بداند و از رهگذر این دانایی به‌طرز بالنده‌ای بهتر و بهتر عمل کرده و با کیفیت بالاتری باقی بماند.

همه‌ی انسان‌ها فیلسوف به دنیا می‌آیند و این “فیلسوفِ درون” در تمامی مراحل زندگی با ایشان روزگار به سر می‌کند؛ هرچقدر هم که از سر جبرهای مکانی و زمانی (و یا جغرافیایی و تاریخی) سرکوب شده و یا اینکه نادیده انگاشته شود.

مهمترین رسالت فلسفه پرسش‌گری است و پرسیدن از پاسخ دادن بسیار مهم‌تر است زیرا پرسش است که افق می‌گشاید؛ پرسش کُنش است و پاسخ در بهترین حالت فقط نوعی واکنش.

رسالت “فیلسوفِ درون” پرسش کردن است تا در پرتو این پرسش‌ها راه‌ها از بیراهه‌ها مشخص شوند.

[فیلسوف درون می‌پرسد تا که هدایت صورت گیرد.]

– دی داد

___

پانوشت: در این‌جا، هنگامی‌که صحبت از فیلسوف و یا فلسفه می‌کنیم منظورمان یک شغل و یا رشته‌ی دانشگاهی نیست، بلکه منظورمان انسان به راستین‌ترین شیوه‌ی بودن و کنش‌گری است.

[در اواسط امسال، دوباره خشنودیم که همچون یک و نیم دهه‌ی گذشته – در کلاس‌های فلسفه‌ی کاربردی خود – فیلسوف درون بسیاری را در زندگی‌های شخصی، حرفه‌ای و اجتماعی‌شان احیا کرده و قبراق ساخته‌ایم تا که در مسیر کار دل خود افق گشایی کنند.]

___

52

پرسیدم که شما چند سالتونه؟

گفتش که من شصتم.

گفتم که خیلی خوب موندید! نهایتا می‌خوره که پنجاه ساله باشید.

خنده‌ی تلخی زد و گفت که نه! متولد سال شصتم!

___

ماجرای فوق روایت یک گفتگوی کوتاه بین من و آقای راننده‌ی غیرتهرانی بود؛ آقایی که با مدرک فوق لیسانس روزها مسافرکشی کرده و شب‌ها هم در یک گوشه‌ی پرت شهر، در خیابان‌ها ماشین‌خوابی می‌کند و چهره‌اش بیش از سنش تکیده شده بود.

بعد از این گفتگو، کلی غمگین شدم و فکرم حسابی مشغول سختی‌های زندگی وی شد؛ از این‌رو تصمیم گرفتم که چند کلامی با مخاطبانم که هرروزه شاهد موارد ناامید کننده‌ای از این دست هستند، صحبت کنم:

👇🏼👇🏼👇🏼

یک) ملت ایران اساساً پسرفتی در چند دهه‌ی گذشته نداشته است، بلکه دورخیز کرده که جهش بزرگی به سوی آینده داشته باشد. برای پرش از یک شکاف بزرگ و از بابت نیافتادن در قعر مغاک موجود “دورخیز کردن” یک باید است. رنج‌های گذشته بهایی بوده که انسان ایرانی پرداخته تا اکنون بداند که راه درست چه بوده است و بی‌شک دروازه‌ی این راهِ درست بدون این بها گشوده نمی‌شد.

دو) نمودار تاریخ یک نمودار اره‌ای شکل است و مثل دندانه‌های اره هِی بالا و پایین می‌شود؛ اما آنچه که مهم است کلیت تیغه‌ی این اره است که با شیبی مثبت رو به آینده صعودی است. آگاهی یک ملت مهمترین تجلی آبادانی یک کشور است. مثل کودکانی که هِی زمین می‌خورند تا راه رفتن بياموزند، ما هِی بالا و پایین شده‌ایم تا بر ریل توسعه قرار بگیریم و فرهنگ ترقی در ما جوانه بزند که خوشبختانه دیگر اکنون زده است.

سه) قساوت‌های عده‌ای نبایستی که ما را از انسانیت ناامید کند. انسان‌های نیک همیشه اکثریت قاطبه‌ی مردمان‌اند. اگر نیکخویی در اکثریت نبود، آنگاه نژاد بشر هرگز ۲۰۰ هزار سال تداوم نمی‌یافت. برخلاف آموزه‌های خرافی، بشر همواره پیشرفت اخلاقی و علمی داشته و بشر امروز از بشر سده‌های پیشین به مراتب اخلاقمدار و عالِم‌تر است و بمباران اطلاعاتی نبایستی که ما را گمراه کند. فرگشت و تکامل قانون هستی است و انسان نیز از هستی منفک نبوده و ما انسان‌ها اخلاقاً و عِلماً توسعه یافته‌ایم و این زیرساخت جهان است.

چهار) وضعیت اکنون ما از وضعیت اروپای جنگ جهانی دوم بدتر نیست اما در همان دوران سخت نیز اکثریت انسان‌ها امید خود را از دست نداده و برای یک جهان بهتر و انسانی‌تر و عادلانه‌تر تلاش کردند و آن را ساختند جوریکه برخی از ممالک اروپایی اکنون سرآمدترین ممالک جهان در چارچوب شاخص‌های توسعه‌ی انسانی‌اند. اروپایی که چند دهه‌ی قبل اتاق‌های گاز و کوره‌های آدم‌سوزی داشت، اکنون الگوی سرآمدی است و این اتفاق دیر یا زود برای هر نقطه‌ی دیگری خواهد افتاد و ما نیز در همین صفیم.

پنج) زور هیچکس به حقیقت نمی‌رسد؛ مثل زور ابر سیاه که به خورشید تابناک نمی‌رسد. با یک کف دست نمی‌توان که جلوی تابش خورشید را گرفت. دُمِ حقیقت همیشه بیرون می‌زند. نگران فراموش شدن حقیقت نباشیم، زنگ حقیقت دیر یا زود همه را از خواب غفلت بیدار می‌کند.

شش) تاریخ همیشه در راستای تکامل اخلاقی بشر و آزادی حرکت کرده است و اگر زورش به امپراطوری مغول رسیده به هر کس دیگری هم خواهد رسید.

و هفت) هر صدایی جز صدای امید دروغ می‌گوید. گوش ندهیم!

[همه بدانیم که خردمندی امیدواری‌ست.]

– دی داد

___

53

آن‌کس که آفرینشی دارد، چنان‌چه هرازگاهی نیشی هم نثار دیگران کند؛ حق است و ایرادی ندارد. او همچون زنبور عسل است، عسلی می‌آفریند و نیشی هم می‌زند؛ و به‌خاطر عسلش، نیشش نیز بخشیدنی است.

اما اویی که آفرینشی ندارد و وجود طُفیلی‌اش بی خیر و برکت است، اگر عادت به نیش زدن پیدا کرده است؛ او بی‌شک چونان پشه‌ای بی‌مصرف و خونخوار است که عقوبتی جز لِه شدن در انتظارش نخواهد بود.

– دی داد

پانوشت: فیلسوف (فرد خرددوست / فرد خردمند) کَأَنَّهُ “زنبور عسل” است و حق نیش زدن (حق انتقاد نسبتاً تند و گزنده) دارد.

___

54

هر چیزی را هم که به آینده موکول می‌کنی، لذت بردن از زندگی را به آینده موکول نکن… یک لذت اِبیقوری؛ لذتی انسانی و مقید به چارچوب‌های عقل و تجربه.

آن داستان حکمت‌آموز از خاور دور را شنیده‌ای؟

“مردی را در کوهستان، شیر کوهی تعقیب می‌کند. مرد فرار کرده و به لبه‌ی پرتگاه می‌رسد. شیر پشت سر است و دره پیشِ رو… هیچ چاره‌ای هم ندارد. ناگهان تمشک‌های خوش آب و رنگ آن حوالی نظر مرد را جلب خود می‌کند؛ پس همان وسط می‌نشیند و تمشک می‌خورد.”

پس؛

در اثنای گیر افتادن بین شیر درنده‌ی کوهی (گذشته) و پرتگاه کُشنده (آینده)، تو بنشین و تمشک‌های خوش آب و رنگ (لذت زندگی اکنون در همین جا و همین حالا) را بچسب و نوش جان کن.

گذشته‌ها را دفن کن و بگذار که فرداها خود نگهبانِ خود باشند.

واقعیت را قربانی پندارها نکن.

موفق‌تر باشی.

– دی داد

___

55

از بزرگ‌ترین افتخارات در زندگی حرفه‌ای‌ام این بوده است که هیچ‌وقت از روی “اسلاید‌های پاورپوینتی” تدریس نکنم!

[تا جاییکه حتی چندین مرتبه دعوت به همکاریِ سازمان‌ها و موسساتی را که پیش‌شرط آموزشی‌شان داشتن اسلایدهای پاورپوینتی بود، رد کردم.]

___

– سازمان می‌پرسد:

آقای دِی‌داد؛ ابزار کمک آموزشی چی لازم دارید؟!

+ و پاسخ من همیشه یک چیز است:

فقط تخته!

– سازمان: یعنی پروژکتور برای اسلایدها‌تون نمی‌خواید؟!

+ من: نه!

– سازمان: آخه چطور ممکنه؟!

+ من: همینی که هست!

___

حقا که معلم کاربلد و مسلط باید تبارشناسی بحث را در ذهن از حفظ داشته باشد و متعاقبا مسیر بحث را جلوی چشم دانشجو بر روی تخته ترسیم کند تا که مطلب جا بیفتد.

اسلایدهای پاورپوینتی بیشتر به درد ارایه‌های کوتاه و رسمی می‌خورند، نه تدریس؛ زیرا اگرچه تدریس هم نوعی ارائه است اما برعکسش صادق نیست و این یعنی اینکه هر ارایه‌ای تدریس نیست.

این روزها، متاسفانه خیلی از مدرسین موجود عدم تسلط خود به موضوع درس را پشت اسلایدهای پُر زرق و برق قایم می‌کنند‌ و فرآیند تدریس برای‌شان یعنی پیدا کردن چند فایل pdf و powerpoint از اینترنت و نهایتا روخوانی کردن آن‌ها برای جمع و شاید هم ارایه‌ی یک سری اطلاعات تکمیلی جزیی!

– دی داد

پانوشت: معلم خیلی حسابی باید:

صفر) خوش اخلاق و دوست داشتنی باشد،

یک) حافظه‌ای بسیار قوی داشته باشد؛

دو) سخنور و خوش بیان باشد،

و سه) مهارت استفاده‌ی درست از تخته را بلد باشد.

با برقرار بودن این شروط، پاورپوینت آفتابه و لگنی اضافی (و دست و پا گیر) است.

[قدیمی‌ها به ما می‌گفتند “بچه‌های نسل روغن نباتی” و حالا متاسفانه به درصد معتنابهی از معلمان امروزی هم باید بگوییم “مدرسین نسل تدریس‌های پاورپوینتی”…]

___

56

در جهت نیل به تأثیرگذاری، تمایز نبایستی که فقط استراتژی تو باشد؛ بلکه این فقره باید در “ایدئولوژی” تو باشد.

[تمایز به‌مثابه یک استراتژی پدیده‌ای “فِیک و قلابی” است و بیشتر به درد تبلیغات و بازاریابی‌های موقت و مقطعی می‌خورد.]

تمایز لازم است که در DNA ایدئولوژیک اشخاص حقیقی و سازمان‌ها (چونان ارزشی راستین به‌همراه اصول و رویه‌های مرتبطش) بافتار و ساختاری بنیادین یافته باشد.

___

57

برای آدمی، “بد نبودن” لازم؛ و “خوب بودن” کافی‌ست.

___

58

کارآفرینی اساساً یعنی آفرینش ایده‌ای که کار کند و در نتیجه ارزش اقتصادی ایجاد کند. با این تعریف کارآفرینان در اساس ایده‌آفرینانی هستند که ایده‌های کارگشای خود را یاخته‌اند [یعنی توأمان یافته و ساخته‌اند].

یکی از مهم‌ترین پرسش‌هایی که هر کسی لازم است که در زندگی از خود پرسیده و بِدان پاسخ دهد این است که‌: “در این جهان، ایده‌ی ساختنی من چیست؟”

و پاسخ به این پرسش شاخصه‌ی تشخیص “کار دل” اوست.

آن‌کس که کار دل خود را یاخته است؛ او همانی‌ست که در زندگی خویش به کارآفرینی دست زده و جوهره‌ی خویش را به کار خویش تبدیل کرده و جهان را تحت تاثیر جوهر وجودی خود قرار داده است.

___

59

سه دارایی مهم (برای آدمی) که متأسفانه سرمایه‌بازان توجه چندانی به آن‌ها ندارند:

یک) شخصیت
دو) وجدان آسوده
سه) سواد نظری و مهارتی

و از بابت همین بی‌توجهی جدی است که کلی میلیاردر بی‌شخصیت و بی‌وجدان و بی‌سواد جهان را قبضه کرده‌اند!

___

60

در سیاره‌ی زهره که همین بغل گوش ماست و با چشم غیرمسلح هم قابل رویت هست، طول یک روز از طول یک سال بیشتر است و خورشید هم از سمت غرب طلوع می‌کند.

(چه برسد به نقاط پرت کیهان!)

پس خیلی به قوانین، تعاریف و پیش‌داوری‌های خود نچسبیم و آماده‌ی تغییر هرروزه باشیم که این تنها رسم بالندگی است.

___

61

برای ورود به رابطه‌ی رمانتیک با افرادی که شخصیت‌هایی بسیار ویژه هستند، حتماً مدنظر داشته باشید؛ کسی‌که مثلاً دو – سه خصلت بسیار پیشرفته و برجسته دارد، بی‌شک سه – چهار خصلت بسیار عقب‌مانده و نازل دارد.

کُلاً چنان‌چه خودتان فردی معمولی و یا حتی خوب هستید، برای روابط رمانتیک، به هیچ وجه دور و بر افراد بسیار ممتاز و منحصر به‌ فرد آفتابی نشوید که بدجور در ذوق‌تان خواهد خورد.

هر دستاورد عالی محصول کم‌کاری در بسیاری از جنبه‌های دیگر است و بزرگان در بسیاری از جنبه‌ها کوچک مانده‌اند.
___

62

تا دیدمش شناختمش. تعمیرکاری بود که چهار سال قبل هم برای حل مشکل فنی‌مان از طرف شرکت اعزام شده بود. در این چهار سال حسابی تغییر کرده بود. در حین کار به بهانه‌ای سر صحبت را باز کردم و با ملاطفت گفتمش که چهار سال قبل که دیدمت یک پسر جوان بودی اما حالا یک مرد جا افتاده شده‌ای. تعجب کرد و پرسید که چهار سال قبل بود؟! فکر کردم که همین پارسال بوده است.

___

جوان بینوا “با موهایی جو گندمی” حساب ماه و سال از دستش در رفته بود. خجالت کشیدم که بگویم در این چهار سال چه بر سر تو رفته که اینقدر پیر شده‌ای؟!

[البته که “به‌موقع” پیر شدن اصلاً چیز بدی نیست اما جوان به چه حادثه‌ای “بی‌موقع” پیر می‌شود؟!]

او در وضعیتش تنها نیست. در اطرافم، نمونه‌های پُرشمار دیگری را می‌شناسم؛ و از این رو وضعیت او برای من یادآور وضعیت چند نسل از جوانان این مرز و بوم است که به‌ویژه در این چند سال اخیر “جوانی نکرده” پیر شده‌اند و اکنون مثل او به من می‌گویند:

“زندگی ما ایرانی‌ها صد سال اولش سخت است.”
___

63

اسحاق نیوتون (بزرگترین دانشمند تمام اعصار) بیش از اینکه در باب ریاضیات و فیزیک نوشته باشد، درباره‌ی قصه‌های الهیاتی و کیمیاگری تحقیق کرده و نوشته است! پس اگر تو نیز روزی روزگاری وقت ارزشمندت را هدر اراجیف کرده کرده‌ای، خیلی نگران نباش! تو تنها نیستی! با اسحاق و سایر بزرگان در یک تیمی.

مهم این است که از جایی به بعد انسان بفهمد که چه می‌خواهد و مصرانه بدان بچسبد و لحظه‌ای از تعقیب هدف دست برندارد.

حتی می‌خواهم پایم را فراتر از این بگذارم و بگویم: بعضاً همان اراجیف است که تو را به سمت کار درست هدایت می‌کند، مثل بی‌ادبان حکایت لقمان که لقمان ادبش را مدیون وجود آنهاست.

– دی داد

پانوشت: زندگی گذشته (ولو زندگی غلط) همیشه چراغ راه آینده می‌شود؛ اگر تنها بخواهیم.

___

64

خیلی سال قبل خارج از ایران وارد دفتر یک مدیرعامل ایرانی‌الاصل یک کمپانی بسیار موفق و ارزش‌آفرین شدم و در اثنای ورود حین نگاه کردن به اطراف، دو عنوان کتاب بر روی میزش حسابی حواس من را جلب خود کرد زیرا که خودم بعنوان یک محقق قبل‌تر آن‌ها را خوانده بودم:

یکی کتاب “روح القوانین” اثر مونتسکیو و دیگری کتاب “اخلاق نیکوماخوسی” ارسطو.

پیش از آن روز و به‌عنوان یک جوان بیست و اندی ساله – با آنکه خودم در کنار حرفه‌ی فلسفی‌ام، تحصیلات مدیریتی هم داشتم – همیشه بر این باور بودم که مدیران بنگاه‌های تجاری افرادی نسبتا سطحی هستند و رغبتی به خواندن چنین آثار عظیمی ندارند؛ اما آشنایی دنباله‌دار با ایشان نظر مرا حسابی عوض کرد.

سرآخر هم به این جمع‌بندی رسیدم که – مثل آن مملکت مترقی – جامعه‌ی والا به مدیرانی نیاز دارد که از نظر فکری والا باشند و اگرچه قرار نیست که جای متفکرین محضی مثل مونتسکیو و ارسطو را بگیرند اما می‌توانند که (به‌شکل کاربردی) کارهای این بزرگان را درک نموده و در عمل پیاده سازند و از این رهگذر جهان خود و کارمندان‌شان را به‌شکل نیکویی بازآفرینند.

[امروزه هدف از “فلسفه کاربردی برای مدیران” نیز دقیقا همین است؛ کاربردی کردن خِرد در راستای ارزش‌آفرینی بیشتر و بهتر سازمان‌ها در عصر پساصنعتی…]

– دی داد

پانوشت: این روزها متأسّفانه مدیران کمتر کتاب می‌خوانند و هنگامیکه عناوینی روی میزشان نظرمان را جلب خود می‌کند، بعضا موضوعات آبکی و زردی همچون “چگونه پولدار شویم؟”، “جاده‌ی ثروت”، “قورباغه‌ات را قورت بده!” و عناوین دیگری از این دست می‌بینیم.

مادامی‌که خوراک فکری مدیران ما این باشد، اوضاع جامعه رو به راه نخواهد شد و دست خودشان نیز از دستاوردهای راستین تهی خواهد بود.

[به‌ویژه در این عصر انقلاب رباتیک که انسان‌ها عن‌قریب است لای دست و پای ماشین‌ها گم شوند و ابتکار عمل برای حل ریشه‌ای موضوعات عمیق و انسانی دوباره لازم است که به دست خود انسان‌ها بیافتد…]
تکمله:

قبلا بارها گفته‌ام که:

ارزش‌آفرینی مادی به‌تنهایی “موفیقت” نیست، موفقیت و برنده شدن هم “خوشبختی” نیست. یک مدیر موفق بایستی که خوشبختی خود و همگان را در نظر داشته باشد و این مهم بدون اندیشه و خرد محقق نخواهد شد…
___

65

در اثر انیمیشنی فوق‌العاده‌ی “روح”، وقتی شخصیت اصلی فیلم “جو گاردنر” – که لذت‌های زندگی را در راه آرمان نوازندگی باخته است – به آرزوی دیرین خود رسیده و به‌عنوان یک نوازنده در جمع می نوازد، پس از اتمام مراسم، هنگامی‌که از کافه بیرون می‌آید، آنگاه با دستپاچگی از همکار خود می‌پرسد:

“حالا چه می شود؟!”

و همکارش در جواب می‌گوید که:

“همه‌اش همین بود!”

(ولی این جواب در کَتِ جو حیرت‌زده نمی رود زیرا که تعقیب دایمی آرمان بهای سنگینی برای او داشته است!)

هرچند در ادامه، جو بعد از مکالمه‌ای کوتاه و فلسفی به قِسمی از خِرد و بصیرت نایل آمده و می‌فهمد که لذت نبردن از زندگی برای نیل به یک هدف بزرگ، نتیجه‌ای جز خسران ندارد [هرچند دیگر کار از کار گذشته است].

من نیز صادقانه بگویم:

آنگاه که جایزه را به تو بدهند، شانه‌ات زیر بار سنگینی “یک زندگیِ نکرده” خُرد خواهد شد.

پس، درست‌تَرَش این است که هم از لحظات کوچک و ساده‌ی زندگی لذت ببریم و هم آرمان را دنبال کنیم که اگر به آرمان هم نرسیدیم، دست کم خوشی‌های رایگان زندگی را از کف نداده باشیم.

(حالا اگر به آرمان هم رسیدیم، که چه بهتر.)

سخن آخر اینکه:

نه آرمانت تو را از لذت‌های زندگی غافل کند؛ و نه لذت‌های زندگی تو را از آرمانت.

[زندگی کردن “شرط لازم” زنده بودن است.]
___

66

هفت فرمان دی دادی برای رواندرستی:

یک) از شکم نفس بکش.

(در حین تنفس شکمت بالا و پایین برود)

___

دو) نیمه‌ی پُر لیوان را ببین.

(نگاهت بجای خارها بر گل‌ها باشد)

___

سه) یک سوم روز را بخواب.

(به خوابیدن به چشم خوشگذرانی نگاه کن)

___

چهار) اهل قدم زدن باش.

(راه رفتن فقط جسمت را حرکت نمی‌دهد، بلکه وجودت را هم حرکت می‌دهد)

___

پنج) اهل مراقبه باش.

(لحظاتی در خلوت و تنهایی‌ات به محتوی ذهن و روانت بی هیچگونه پیش‌داوری نگاه کن)

___

شش) قدردان باش.

(در موقعیت‌های مناسب از خودت، از دیگران و از زندگی قدردان باش)

___

هفت) با انسان‌های نیک و شریف مراوده داشته باش.

(وجود تو میانگین وجود همان چند نفری می‌شود که با ایشان در ارتباطی)
___

67

به زبان آوردن جمله‌ی “دوستت دارم!” نقطه‌ای بی‌بازگشت است و پس از گفتنش، دیگر هیچ چیز شبیه به ثانیه‌ی پیش از گفتن آن نخواهد بود…
___

68

پروانه‌ای که بال‌های خود را به رسمیت نمی‌شناسد، تنها یک کِرمِ بالدار باقی خواهد ماند.

– دی داد

پانوشت: مقام “پروانگی” با صرفاً “بالدار بودن” فرق دارد و هر کرم بالداری “پروانه” نیست. یک کرم بالدار مادامی‌که بال‌هایش را به رسمیت نشناسد، به پرواز درنیامده و پروانه نخواهد شد.

[داشته‌های خود را باور کن (و به رسمیت بشناس) تا که به پرواز درآیی…]

___

69

زن فضانورد عربستانی یعنی چه؟!

یعنی اینکه در کشوری به اسم عربستان که فرمولش “افغانستان + پول” است، عده‌ای نفت را از زیر زمین دربیاورند و خام خام بفروشند و پولش را بدهند به یک کمپانی غربی که بیاید و این خانم را ببرد فضا و یک دور بچرخاند!!!

[آن هم در کشوری که در آن زنان یک دهه‌ی قبل حق رانندگی نداشتند!]

گول نخوریم! این جنگولک‌بازی‌ها اسمش توسعه نیست.

هر وقت یک زن عربستانی جایزه‌ی نوبل صلح یا فیلدز در ریاضیات بُرد، آن‌گاه ما باور خواهیم کرد که عربستان توسعه یافته است.

– دی داد

پانوشت: متاسفانه مردم از حکومت فشل ناراحتند، و به اشتباه رفاه مصنوعی بعضی از کشورهای منطقه را به پای توسعه‌ی راستین ملت‌های منطقه می‌گذارند و خودتحقیری می‌کنند.

راهی که عربستان در حال طی آن است را ما در دهه‌ی چهل و پنجاه رفتیم و برگشتیم:

“مدرنیزاسیون زورکی بدون پشتوانه‌ی فرهنگی که خروجی‌اش یک کژمدرنیته‌ی ناپایدار است.”

[دور از ذهن نیست که عربستانی‌ها هم بیست سال بعد این حجم از تغییرات حُقنه شده را قِی کرده و انقلاب کنند.]

علیرغم همه‌ی سختی‌های اقتصادی، قدر ایران را بدانیم. ایرانی توسعه‌یافته‌ترین ملت منطقه است. خودتحقیری از سر مقایسه‌ی اوضاع اقتصادی‌مان با کشورهای منطقه که شرایط سیاسی متفاوتی از ما دارند، ما را نجات نخواهد داد.

___

70

به میانه‌ی راه که رسیدیم، ناگهان متوجه شدم که کیفم همراهم نیست. بی‌درنگ به راننده گفتم که من کیف پولم را جا گذاشتم؛ پیاده می‌شوم!

بدون کمترین مکثی گفت: “بشین!”

نزدیکی‌های انتهای مسیر بودیم که پرسید: “بعدش کجا می‌رفتی؟” گفتم که فلان جا. سپس مقداری هم پول داد که برای ادامه‌ی راه به مشکل بر نخورم.

خیلی غافلگیر شده بودم.

در حین پیاده شدن خواستم شماره‌ی کارت بگیرم که بعداً برایش واریز کنم، اما هر چقدر که اصرار کردم شماره‌ای نداد؛ یک فرد شصت و چند ساله‌ای که در این دوره و زمانه، بی‌شک مشکلات مالی فراوانی دارد.

و ای کاش که دوباره ببینمش.
___

71

در جلسه‌ی تدریس یکی از دانشجویان قدیمی‌ام که اکنون دیگر برای خودش استادی شده است، شرکت کردم. او زن دانا، توانا و خودساخته‌ای‌ست که با زحمت فراوان به دستاوردهای حرفه‌ای‌اش نائل آمده است.

در حین تدریس در یک کلاس نیمه خصوصی چند باری شاهد بودم که برای تشویق و روحیه دادن به شاگردان مونث خود می‌گفت: “آفرین بانوی زیبا!”

بعد از کلاس برایش پیغامی فرستادم و گفتم که به‌جای “بانوی زیبا” بگو “بانوی دانا و توانا”. این ‌ها کلیشه‌های مردسالارانه است که ناخواسته در کلامت به آنها تن در داده‌ای. زیبایی یک شاگرد ممتاز در کلاس درس محلی از اِعراب ندارد! مگر سالن آرایشگاه است؟!

– دی داد

پانوشت: اگرچه “زیبایی” یک ارزش است اما آنچه در جامعه‌ی مردسالار از زیبایی زن یاد می‌شود یک ضد ارزش است؛ یعنی تبدیل شدن به عروسکی بی‌فکر در دستان عده‌ای حریص.

___

72

از موفقیت تا خوشبختی راه درازی در پیش داری!

چه ۱۰ سال پیش که فرد موفقی نبود و ماهی ۳۰۰ هزار تومان درآمد داشت و چه ۵ سال پیش که تقریباً موفق شده بود و ماهی ۳۰ میلیون تومان درآمد داشت و چه اکنون که دیگر خیلی موفق شده است و دست کم ماهی ۳۰۰ میلیون تومان درآمد دارد؛ همیشه به یک میزان احساس خوشبختی داشته است:

خیلی خیلی کم!
___

73

کسی‌که به تو “توجهی” ندارد، لیاقت تو را هم ندارد.

___

74

در این شرکت‌های استارت‌آپی، جایی‌که جوانک‌های بنیانگذارش معمولاً کفش‌های آل-استار قرمز یا سفید می‌پوشند و موهای فرفری کلاه‌پشمی‌طور دارند و هِی برای هم تولد می‌گیرند و سر کار هم پلی‌استیشن بازی می‌کنند؛ موقع استخدام هر وقت گفتند که “ما مثل یک خانواده‌ایم”، حواست خیلی جمع باشد! این یعنی که می‌خواهند حقوق ندهند!

متاسفانه عده‌ای اُلترا-شکم‌سیر که با پول ننه بابا بیزنسمن شده‌اند، شرکت استارت‌آپی را با شهربازی یا شاید هم خونه‌ی خاله اشتباه گرفته‌اند و وقت جوانان جدی این مملکت را که جویای کار هستند، تلف می‌کنند.

جوانان خیلی هوشیار باشند که گیر این سیرک‌ها نیفتند.
___

75

با یک بار فریاد زدن صدایت به جایی نمی‌رسد. در عوض بی‌شمار دفعه نجوا کن.

در حرفه‌ات هر چقدر هم که خوب باشی، اگر مستمر نباشی؛ به دست فراموشی سپرده خواهی شد. آنانی که می‌مانند لزوماً خوب‌ترین‌ها نیستند، آنانی‌اند که اهل استمرارند. پس، نخست مستمر باش و سپس مانا.
___

76

برای پیروزی و کامیابی سه “خود” لازم است که در نهاد تو بیدار باشد:

یک) خودِ پیامبر: که چشمش را بر هر نمونه‌ی ناقضی بسته و بی‌وقفه پیروزی را بشارت می‌دهد.

[پیامبر چشم بسته بر آب راه می‌رود.]

دو) خودِ رهبر: که کمکت می‌کند تا بر دیگران تاثیر گذاشته و گروهی به سمت پیروزی رهسپار شوید.

[رهبر قلب اطرافیان را لمس می‌کند.]

سه) خودِ مدیر: که چرتکه می‌اندازد و حساب و کتاب می‌کند و اسباب رسیدن را آورده می‌سازد.

[مدیر کار و اندیشه دیگران را وام می‌گیرد.]

– دی داد

پانوشت: انسان تأثیرگذار یعنی انسانی چندساحتی و توأمان “پیامبر – رهبر – مدیر”.
___

77

امروز داشتم به گذشته‌ام می‌ نگریستم که فهمیدم:

مشکلاتم اصلاً بزرگ نبودند. من کوچک بودم!

– دی داد

پانوشت: بزرگ شدن راه حل مشکلات است.
___

78

عباس کیارستمی (مهم‌ترین فیلم‌ساز ایرانی) در تیتراژ پایانی فیلم جاودانه‌ی “طعم گیلاس” اسم همه‌ی عوامل فیلم را آورده و از همه تشکر ویژه می‌کند، حتی آنانی که چهره‌شان در فیلم نیست و فقط صدای‌شان را می‌شنویم!

سکانسی در فیلم هست که بیست یا شاید هم سی سرباز در حال دویدن در فاصله‌ی چند ده متری دوربین هستند، جوریکه چهره‌ی هیچ کدام‌شان دیده نمی‌شود؛ اما کیارستمی اسم همه‌ی آنان و حتی اسم شهرشان را هم در تیتراژ آورده و از تک‌تک‌شان سپاسگزاری می‌کند.

این یک درس بزرگ برای هر کسی است که می‌خواهد به جایگاه تاثیرگذاری و رهبری در بین انسان‌ها نایل آید:

👇🏼👇🏼👇🏼

به انسان‌های اطراف‌مان توجه ویژه‌ای داشته باشیم، جوریکه هر یک از آنان در هر جایگاهی که هستند احساس کنند که – به‌توسط ما – دیده شده و تکریم می‌شوند [نه اینکه گمان بَرَند فقط پله‌هایی برای بالا رفتن و ترقی ما بوده‌اند].

(پس، ببین تا دیده شوی…)

___

79

پس از ۴ سال ملاقاتش می‌کردم. در ۴۱ سالگی‌اش داناتر، شاداب‌تر، فعال‌تر و جذاب‌تر شده بود. مسئله همین است! انسانِ خوبی که خوب زندگی می‌کند، روز به روز خوب‌تر می‌شود.

– دی داد

___

80

در شربت، “شکر” خوب است یا که بد؟ به اندازه‌ی متعادل خوب است؛ در غیر این صورت بد است.

در دوغ، “نمک” خوب است یا که بد؟ به اندازه‌ی متعادل خوب است؛ در غیر این صورت بد است.

در زندگی، “خوبی” خوب است یا که بد؟ به اندازه‌ی متعادل خوب است؛ در غیر این صورت بد است.

پس، خوبی زمانی خوب است که “متعادل” باشد.

– دی داد

پانوشت: [خوبی = تعادل]

___

81

من شهادت می‌دهم که “تو” بی‌نظیری.

___

82

خطاب به کاربران خوب و نازنینی که بعضاً پیغام داده و پیگیری می‌کنند که چرا شما مدت‌هاست که دیگر بر روی پُست‌های ما فعال نیستید، صمیمانه عرض می‌کنم که “لطفأ دچار سوءتفاهم نشوید”! همانطور که بارها و بارها پیشتر اطلاع‌رسانی شده است، از تاریخ یکم فروردین سال ۱۴۰۳، حساب شخصی “دِی‌داد” در وضعیت hibernate یا آسوده به سر می‌برد و فعالیت ما در این شبکه‌ی جهانی متخصصین (لینکتین) صرفاً محدود به همین صفحه‌ی سازمانی مجموعه‌ی ماست:

👇🏼👇🏼👇🏼

Daydaad | دِی‌داد

[صفحات سازمانی لینکتین از طریق اکانت‌های ادمین (یا ادمین‌ها) اداره می‌شوند که ممکن است با مخاطبان صفحه در ارتباط کانکشنی (و یا فالوئری) نباشند.]

حقیقتاً یکی از افسوس‌های شخص من فعال نبودن اکانت شخصی‌ام و جدا افتادنم از هزاران یار قدیمی است که فرصت خواندن مطالب نغز و پرمغزشان را از دست داده‌ام و شانس تعامل ما نسبتأ از دست رفته و همین مسئله منتهی به پایین آمدن تعامل من با دوستان گرانقدرم شده است.

محض مثال، یکی از کاربران قدیمی این فضا، اخیرا در موسسه، تصادفا یکی از دانشجویان من را دیده و گله کرده است که دِی‌داد چند ماهی‌ست که بر پُست‌های من فعال نیست! از این‌رو، دچار سوءتفاهم شده که شاید دلخوری و یا چیزی در میان بوده و خودش نیز متعاقبا از ما فاصله می‌گرفته است.

خوشبختانه این دوست و دانشجوی‌مان که کاملا در جریان امور است، سوءتفاهم را برطرف نموده و به اطلاع ایشان رسانده که اکنون یک و نیم سالی می‌شود که دِی‌داد صرفا با صفحه‌ی سازمانی‌ (Company Page) در hashtag#لینکتین فعال است؛ و متاسفانه صفحات شرکتی (سازمانی) امکان برقراری کانکشن با سایر کاربران را نداشته و تبعا پست‌ها را نمی‌بینند که واکنشی نشان دهند؛ [مگر اينکه بر روی پُستی تگ (Mention) شوند].

___

به این بهانه، هرچند که پیشتر چند باری اطلاع‌رسانی کرده‌ایم، اما صرفا از جهت یادآوری دگرباره:

👇🏼👇🏼👇🏼

با عنایت به این‌که صفحات سازمانی لینکتین،‌ در حالت کلی، قادر به دیدن مطالبِ سایر کاربران نیستند؛ از همه‌ی یارانی که مایلند تا کارهایشان به‌توسط دِی‌داد مطالعه شده و متعاقبا تعاملی برقرار شود، درخواست می‌شود که ضمن دنبال کردن صفحه‌ی سازمانی Daydaad، نام این صفحه را در متن پُست‌شان یا قسمت کامنت‌هایش تگ (مِنشِن) بفرمایند {یعنی تایپ @ و بلافاصله تایپ daydaad} تا که بتوانیم کماکان در جریان فعالیت‌های این عزیزان قرار گرفته و در نتیجه به کارهای ارزشمندشان واکنش مطلوب نشان دهیم.

[حتی می توانید که لینک پست مربوطه را به‌شکل خصوصی برای ما ارسال دارید (در قسمت پیام‌ها) تا در اسرع وقت اقدام شود.]

با ارادت بیکران،

مجموعه‌ی “دی داد دات-کام”

___

تکمله:

همانطور که احتمالا بدانید، صفحات سازمانی لینکتین بسیار ذغالی و ضعیف هستند و تقریبا ۲۰ درصد امکانات لینکتین برای‌شان در دسترس است و از این جهت دست ما در تعامل با دوستان و یاران قدیمی‌مان بسیار بسته بوده و همین مسئله متاسفانه ظرف هجده ماه گذشته از میزان بهره‌وری ما کاسته و سوءتفاهماتی نیز ایجاد شده است.

تصمیم اسفند سال ۱۴۰۲ از بابت مهاجرت از صفحه‌ی شخصی به صفحه‌ی سازمانی یک تصمیم راهبردی در اتاق فکر مجموعه‌ی ما بود (که کماکان اجتناب‌ناپذیر است)؛ هرچند که تابه‌حال هزینه‌ی زیادی را از حیث Impression متوجه ما ساخته که نمونه‌اش در بالا ذکر شد.

امیدواریم که با همراهی شما گرامیان این کمبودها و ضعف‌های ساختاری جبران شده و ضرری متوجه روابط مفید و سازنده‌ی ما با شما نازنینان نشود.

دوستدار همیشگی‌تان.

___

83

انسانی که تنها درگیر رشد خودش باشد، فقط تا جایی همچنان رشد خواهد کرد؛ سپس متوقف می‌شود. برای اینکه ظرفیت‌های زیادی برای رشد انسان فراهم شود، انسان بایستی که از جایی به بعد درگیر رشد دیگران نیز باشد.

آدمی لازم است که خود را وقف چیزی بزرگتر از خود سازد و این چیزِ بزرگتر همانا جامعه است. وقف جامعه شدن است که ما را دچار فراروندگی از خود می‌کند و نسخه‌ی بزرگی از ما بیرون می‌کشد.

انسانی که درگیر جامعه و تعالی آن می‌شود در مسیر رشد خود به توان و پدیده‌ی رشد نمایی می‌رسد و به ظرفیت‌هایی از خود پی می‌برد که پیش‌تر از وجودشان غافل بوده است. او اکنون کسی است که امکان رشدش نامحدود است.

به‌علاوه، انسانی که فقط درگیر رشد خودش باشد انگیزه‌ای برای رشد‌های آنچنانی نخواهد داشت. فقط کسی که درگیر رشد اجتماع شده و اجتماع‌گرا شود کارهای بزرگی از وی سر می‌زند که هرگز برای خود نیز نمی‌کرده است.
___

84

فقر در حال سوزاندن ریشه‌ی این ملت بزرگ است، اما همچنان نبایستی که ناامید شویم؛ زیرا که آتش ناامیدی، از هر آتشی سوزنده‌تر است.

– دی داد

پانوشت: امید والاترین دارایی هر کسی است و یک ملت امیدوار یک ملت داراست.

[به امید ایران آزاد و آباد…]

___

85

دشمن به تو ظلم کرده است؟!
کسانی هستند که دوست بِهِشان ظلم کرده است.

غریبه به تو ظلم کرده است؟!
کسانی هستند که آشنا بِهِشان ظلم کرده است.

همسایه به تو ظلم کرده است؟!
کسانی هستند که فامیل بِهِشان ظلم کرده است.

خواهر و برادر به تو ظلم کرده است؟!
کسانی هستند که مادر و پدر بِهِشان ظلم کرده است.

دیگری به تو ظلم کرده است؟!
کسانی هستند که خودشان به خودشان ظلم کرده است.

کجای کاری؟!
چنانچه نشستی و گریه می‌کنی؛ برخیز و دیگر گریه نکن.

و سپس؟!
فعلا همین و بس.

– دی داد

[بِهِشان در گویش تهرانی یعنی “به ایشان”]

___

86

با دوستی نشسته و در حال گفتگو بودیم که خانمی آمدند و از ایشان خودکار خواستند و در همان حین نگاه مکث‌داری به من کرده و فرمودند که چهره‌ی شما برای من خیلی آشناست! یکی، دو جمله بین ما رد و بدل شد و ایشان رفت و پس از انجام کارش، موقع بازگرداندن خودکار به من گفتند که شما را شناختم! شما “دی داد” هستید، “فیلسوف”؛ و من تعدادی از آثار شما را خوانده‌ام، کارهای شما متفاوت و تاثیرگذارند.

اگرچه این اتفاق در چند سال گذشته چند باری رخ داده است اما این دفعه قلب من تپید و احساس ویژه‌ای به من دست داد زیرا که اصلاً انتظارش را نداشتم که کیلومترها دورتر از خانه در یک شهر چندین میلیون نفری، کسی منِ فیلسوف را بشناسد.

من یک فوتبالیست، بازیگر و یا خواننده‌ی نسل جوان نیستم که مخاطبم اکثریت اعضای جامعه باشند. مخاطب من قشر محدودی از جامعه بوده و معمولاً قشر نخبه و تحصیل کرده و فرهیختگان جامعه با کارهای من ارتباط برقرار می‌کنند و رسیدن به این سطح از نام‌آشنایی در این مدت کم (و در جوانی) اتفاقی باورنکردنی است.

– دی داد

[از خاطرات تابستان ۹۸]

___

به یاد دارم که سال‌ها قبل یک روز آقای “دینانی” با آن رانت رسانه‌ای از موسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه [که در آن به وی تعظیم می‌کنند] خارج شد و من هم پشتش راه افتادم اما هیچ کسی او را نمی‌شناخت. یک پیرمرد تقریباً ۸۰ ساله در آخر عمر کاری خودش، برای هیچ کس چهره‌ی آشنایی نبود. مردم به وی کاملا بی‌توجه بودند.

اما من با دیدن این رویداد در آن روز بارانی تصمیم گرفتم که چنین فردی در وادی اندیشه نباشم.

اگرچه ما در یک جامعه‌ی غیردموکراتیک زندگی می‌کنیم که متولیان امور از اندیشه‌ی آزاد حمایت نکرده و حتی آن را سرکوب می‌کنند، اما آنچه که برای من در این چند سال (مثل اتفاق بالا) رخ داده مرا حسابی به آینده‌ی اندیشه‌ی اصیل در ایران امیدوار کرده است.

___

پانوشت: بخش اول این نوشتار مربوط به سال‌ها قبل (سال ۹۸) است و دیگر این قبیل اتفاق‌ها هفته‌ای یک‌بار می‌افتد که کسی از متن جامعه مرا به‌عنوان یک چهره‌ی فرهنگی بشناسد و این برای من در کشورمان امیدبخش است.

شرح عکس: در مرکز خریدی نشسته و مشغول مطالعه بودم که این دو بانوی عزیز مرا شناختند و با من عکس یادگاری گرفتند.

[بانوان فرهیخته‌ای (مینا و فرشته) که از شهر کنگاور (استان کرمانشاه) برای سفر توریستی به تهران تشریف آورده بودند.]

___

87

در خلال تابستان امسال، مطلع شدیم که عده‌ای از کاربران قدیمی و خوب شبکه متاسفانه دیگر در لینکتین فعال نیستند و هنگامیکه علت را جویا شدیم، متوجه شدیم که اخیرا گویا مورد مزاحمت‌های گاه و بیگاه تعدادی از قلدران مجازی واقع شده‌اند که در ملاء عام زیر پست‌های ایشان قلدری می‌کرده‌اند.

ضمن تشویق به بازگشت این عزیزان، گایدلاینی (سند راهنمایی) را تهیه کرده‌ایم که به‌موجبش می‌توانید که تا حد زیادی از این قبیل مزاحمت‌ها و قلدری‌ها در فضای این شبکه‌ی متخصصین بکاهید.

چنانچه مفاد این گایدلاین همه‌گیر شده و به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود، بساط این قبیل اقدامات ناشایست، غیرحرفه‌ای و غیرانسانی از این شبکه‌ی جهانی متخصصین (لینکتین) جمع خواهد شد.

این گایدلاین ساده محصول یک دهه تجربه‌ی زیسته‌ی فعالیت مستمر ما در لینکتین و نیز مشاوره با وکیل مسلط به قوانین سایبری بوده و عمل به آن در یک سال گذشته برای مجموعه‌ی ما بسیار کارساز بوده و در تمامی موارد پیش‌آمده بسیار راهگشا بوده است.

لطفا با لایک و کامنت و تگ و بازنشر این سند ساده اما کاربردی، آن را به دست هر کسی برسانید که گمان می‌کنید بدان نیاز مبرم دارد.

پیشاپیش سپاسگزاریم…

مجموعه‌ی “دی داد دات-کام”

شهریور ۰۴

پانوشت: لطفا صاحب‌نظران نکات تکمیلی را بفرمایند که در بازنگری‌های بعدی سند لحاظ شده و از طریق خرد جمعی یک سند بسیار مؤثر در مقابله با این قبیل مزاحمت‌ها ایجاد گردد که در میان مدت سنگ بستر فرهنگی مطلوب در این زمینه شود.

___

88

زندگی نه بدون “حقایق آرمانی متعالی” ممکن است و نه بدون “وقایع ملموس دم‌دستی” و سرمایه‌گذاری تنها بر یکی از این دو پایه خسران محض است.

استمداد توأمان از “حقایق آرمانی” و “وقایع ملموس” کلید گشودن قفل زندگی سعادتمندانه برای آدمی در بستره‌ی زندگی‌ست.

– دی داد

پانوشت: “بالانس حقایق و وقایع” یعنی برقراری دیالوگی مفید و سازنده بین حقیقت (آنچه پنهان است) و واقعیت (آنچه پیداست) نجات‌بخش هر دو این مولفه‌های مهم زندگی کامیابانه‌ی انسان است.

[سخن از حقیقت بدون واقعیت و سخن از واقعیت بدون حقیقت آدمی را به بیراهه می‌کشاند.]

___

89

یک چهره‌ی خیلی معمولی + یک تیپ معمولی + یک اخلاق خوب + یک سواد خیلی خوب + یک انگیزه‌ی عالی + یک پشتکار خیلی عالی = تاثیرگذاری در هر حرفه‌ای.

___

90

برای حفظ سلامتی، خیلی مؤثرتر از خوردن غذای پاکیزه، خوردن پول پاکیزه است.

[با پول کثیف نمی‌توان خوراک تمیز تهیه کرد.]

– دی داد

پانوشت: از بهترین شیوه‌های شناخت افراد این است که ببینم از چه راهی ارتزاق می‌کنند.

___

91

بی‌شک، عالی‌تر از عالی‌قاپو؛ یک دوست عالی‌ست.

___

92

یک سوال! آیا ما ملت ایران از بابت همه‌ی این مصائب چند دهه‌ی گذشته‌مان، ملتی بدشانس بوده‌ایم یا که خوش شانس؟!
.
.
.
[و شما خود نیک می‌دانید که پاسخ به این سوال حقیقتا به قاب ذهنی تک‌تک ما بستگی دارد.]

من شخصا دوست دارم که آن را خوش شانسی یک ملت در داشتن فرصت درک این مطلب بدانم که:

“چه رویکردهایی در طول تاریخ هرگز کار نکرده و نخواهند کرد…”

مثل کودکی که آن‌قدر زمین می‌خورد تا نهایتا راه رفتن را بیاموزد؛ ما نیز زمین خورده‌ایم که چیزی بیآموزیم.

[و حقا کودکی که از این درد اجتناب کند، هرگز راه رفتن نخواهد آموخت.]

با نگاه به این سوال از زاویه‌ای دیگر، علی‌رغم این اَمپاس (impasse) تمام عیار کنونی‌مان، تنها چیزی که امیدوار نگهم می‌دارد یادآوری همیشگی این حکمت است که چه کسی می‌داند که رویدادها دقیقا به نفع ماست یا که به ضرر ما؟!

که می‌داند که آیا ما ملت ایران بدشانس بوده‌ایم یا که خوش شانس؟!

محض مثال، جوانی روستایی که در فصل درو از اسب می‌افتد و پایش می‌شکند، بدشانس است یا که خوش شانس؟!

شاید بگویید بدشانس!

حالا اگر بدانیم که دقیقا همان موقع از بابت یک جنگ غیرمنتظره قرار است که جوانان روستا را به خدمت سربازی فراخوانند؛ اکنون این جوان پاشکسته خوش شانس است یا که بدشانس؟!

احتمالا بگویید خوش شانس!

فلسفه به ما می‌آموزد که همیشه چیزها در چارچوب یک قاب بزرگتر دچار قلب معنایی می‌شوند و خود من نیز مستمرا به دنبال آن قاب بزرگترم تا از خلالش تمام این بدشانسی‌ها در نظرم به یکباره دگرگونه شوند؛ [بدون آنکه بخواهم خوش خیالانه سر خود شیره بمالم].

و این بی تردید نگاهی معنوی‌تر (یعنی عمیق‌تر و بامعناتر) است؛ و چنانچه عمیق و معناگرا باشیم، در حضیض، قله می‌روید.

– دی داد

___

تصویر: عکس دسته‌جمعی یادگاری سمپوزیوم شهریور ۰۴ لیگ فلاسفه که آخر هفته‌ی گذشته در شهر اصفهان به میزبانی دوست و دانشجوی گرامی‌ام جناب آقای “فراز ریاحی” برگزار گردید.

[سپاس ویژه نثار ایشان از بابت میزبانی بی‌نظیرشان]

از تمامی حضار و سخنرانانی که حضورشان الهام‌بخش بود سپاسگزارم؛ به‌ویژه سرکار خانم “معصومه گودرز” به عنوان لیدر قسمت سمپوتور و جناب آقای “مازیار (بیژن) نادری” از بابت حمایت‌های بی‌بدیل‌شان از کلیت برنامه.

[همگی باشید و بدرخشید.]

___

93

به همه عشق بورز، اما تنها عاشق یک نفر باش.

___

94

من رسماً، نخستین “مسئول ارشد فلسفه” [Chief Philosophy Officer | CPO] در ایران بوده‌ام؛ و این افتخار را داشته‌ام که این نقش نوظهور سازمانی‌ را در شرکت‌ها و سازمان‌های کوچک، متوسط و بزرگِ ارزش‌آفرین در کشور عزیزمان ایران بنیان گذاشته و به‌شکل موفقیت‌آمیزی به استقرار برسانم.

از اواخر دهه‌ی هشتاد، هم‌سو با جنبش فلسفه‌ کاربردی در جهان، اقدام به پایه‌گذاری جنبش فلسفه کاربردی در ایران کردم زیرا همواره احساس ضرورت داشته‌ام که اشخاص ایرانی (یعنی اولا انسان ایرانی و ثانیا سازمان‌های ایرانی) از امکانات فلسفه در ایجاد تحول، توسعه و تاثیرگذاری در فعالیت‌های حرفه‌ای و اجتماعی خود بهره جویند.

اکنون که پس از یک و نیم دهه ترویج این جنبش فکری – فرهنگی – اجتماعی (به‌توسط اینجانب و دانشجویان کوشای دوره‌های فلسفه‌ کاربردی در مجموعه‌ی دی داد دات-کام)، شاهد تحقق این نوع نگاه پارادایمی به امر حیاتی توسعه هستیم [که در آن “توسعه‌ی فکری – فرهنگی انسان” محور توسعه‌ی جوامع تلقی می‌شود]؛ از تمامی سازمان‌های خوب کشورمان که بسیار گشاده‌رو به اینجانب (و فکریات و نظریاتم در این باره) علاقه نشان داده و نتیجتا دستاوردهای شیرین این نوع نگاه را نیز چشیده‌اند، سپاسگزاری ویژه کرده و به مدیران و رهبران‌ پیشرو و آوانگاردشان تبریک و شادباشِ صمیمانه عرض می‌کنم…

– دی داد

از بنیانگذاران جنبش فلسفه کاربردی در ایران
از سال ۸۹ تا کنون [و سپس تا همیشه…]

___

95

دیروز ضمن جلسه‌ای با یکی از دانشجویان سابقم که هم‌اکنون مدیر عامل جوان و موفقی است، بحث به هدایای تبلیغاتی شرکت رسید و متوجه شدم که وی تصمیم دارد که ضمن پیشکش نمودن یک کالای تکنولوژیک به مشتریانش، یک کالای فرهنگی نیز تقدیم کند.

خوشبختانه انتخاب خودشان هم کتاب بود که از این بابت از من در رابطه با عنوان کتاب نظرخواهی کردند.

تاکید جدی من مثل همیشه این بود که کتاب‌های سطحی انگیزشی و موفقیت و روانشناسی آشپزخانه‌ای که همگی‌شان دستپخت یک سری شارلاتان پول‌پرست است خریداری نشوند، زیرا که اساسا مُبلغ ضدارزش‌ها هستند. اراجیفی که افرادی مثل برایان تریسی، آنتونی رابینز، دونالد ترامپ، بیل گِیتس و غیره می نویسند.

[جای این مزخرفات در سطل زباله است.]

راهنمایی دومم نیز تاکید بر خرید عناوینی است که نویسنده‌ی ایرانی دارند و بدین ترتیب این خرید حمایتی است از نام‌آور شدن عزیزانی که عمرشان را وقف تحقیق و تدریسِ حوزه‌ای باارزش در زندگی پُرخِیرِ خود کرده‌اند.

امیدوارم که این توصیه ها برای سایر مدیران و صاحبان کسب‌و‌کارها نیز سودمند باشد، مدیرانی که می‌دانند بدون فرهنگ، جامعه‌ای به معنای واقعی کلمه نخواهیم داشت.

– دی داد

تصویر: برشی از جلد کتاب “کار دل” که به‌زودی به مراحل پایانی چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان به حوزه‌ی فلسفه‌ی کاربردی [و نقش آن در تحول فردی، توسعه‌ی حرفه‌ای و تاثیرگذاری اجتماعی] قرار خواهد گرفت.

جلد کتاب کار دل

[ایده‌پردازی کالیگرام “کار دل” از خودم است و اجرای تمیز و هنرمندانه‌ی آن از دوست گرامی‌ام میلاد جان محمدحسینی که بسیار قدردان زحماتش در طراحی جلد و رفع خطاهای صفحه‌آرایی و اخذ مجوز و هماهنگی‌های چاپ کار هستم.]
___

پانوشت: از جناب “مجید رویگر”، مدیر عامل فرهیخته‌ی مجموعه‌ی معظم فومن شیمی بهداشت نیز کمال تشکر را دارم که پیشاپیش سفارش خرید ۳۰۰ نسخه از کتاب اینجانب را برای پرسنل مجموعه‌ی خود ثبت کردند.

چیزی که در کلاس‌های فلسفه‌ی کاربردی برای سازمان‌ها ویژه‌ی مدیران (که در این مجموعه به اجرا گذاشته‌ایم) نظرم را حسابی جلب خود می‌کند این است که تا صحبت از کتابی می‌شود، جناب رویگر به همکاران خود می‌فرمایند که لطفا اسم این کتاب را در لیست خرید مجموعه قرار دهید و با هزینه‌ی شرکت برای شرکت‌کنندگان در دوره‌ها تهیه کنید.

[درود بر رهبران بافکر و بافرهنگ این مرز و بوم…]

___

96

حذف

___

97

اگرچه در یکی از دوره‌های انحطاط‌آمیز تاریخ ایران به سر می‌بریم و همه چیز مستغرق تاریکی‌هاست، اما هستی‌شناسی تاریکی می‌تواند که راه‌گشای حرکت ما باشد:

👇🏼👇🏼👇🏼

گاهی تاریکی‌ها رو به تاریکی بیشترند (مثل تاریکی اول شب)،

ولی گاهی نیز تاریکی‌ها رو به روشنایی دارند (مثل تاریکی اول صبح)؛

ولو آنکه در شدت تاریکی یکسان به نظر برسند.

من انحطاط کنونی ایران را از این دست می‌پندارم که به‌مثابه تاریکی اول صبح، زوال تاریکی پیش‌روی این ملت بزرگ است.

– دی داد

پانوشت: تجربه‌ی زیسته‌ی این چند دهه بی شک منبع نور و گرمایی برای ادامه‌ی حرکت در دل این تاریکی‌های سرد است.

___

98

تِزهایی در باب کار به قلم دی داد:

یک) کار معنای زندگی آدمی‌ست.

دو) کار نقطه‌ی اتصال زندگی انفرادی انسان به زندگی اجتماعی اوست.

سه) کاری که فقط در آن انگیزه‌های اقتصادی وجود داشته باشد یک کار اَبتَر است که من آن را “کار معاش” می‌نامم.

چهار) کار انسان لازم است که محل تلاقی استعدادها، علایق و دغدغمندی‌های او باشد که چنین کاری را من “کار دل” می‌نامم که به زندگی آدمی معنا می‌بخشد.

پنج) انجام کار دل به تاثیرگذاری فرد در اجتماع می‌انجامد.

شش) تاثیرگذاری در اجتماع (و بر زندگی دیگر انسان‌ها) از خلال انجام کار دل که همانا یگانه راه نیل به یک زندگی معنادار و شاد است، صورت می‌پذیرد.

هفت) انجام کار معنادار و تاثیرگذار (کار دل) انسان را از ناخشنودی وجودی به دَر کرده و مایه‌ی سعادت او می‌شود.

هشت) انجام کار دل در زندگی فرد اقدامی درمانگرانه است.

نه) انجام موفقیت‌آمیز کار دل ضمن رفع نیازهای اقتصادی انسان به اقناع “میل به مهم بودن” او از طریق مفید بودن می‌انجامد.

ده) کار دل یعنی رسالت، جهان‌بینی و فلسفه کاربردی زندگی هر فردی در بستر اجتماع.

– دی داد

پانوشت: انجام کار دل وجه افتراق زندگی خواص (تاثیرگذارانِ شاد) و عوام (بی‌تاثیرانِ غمگین) جامعه است.

___

سپاس بیکران نثار جناب آقای “مجید رویگر” مدیر عامل گرامی مجموعه‌ از بابت عمل به رسالت فرهنگی‌شان در جهت ایجاد تحول فردی، توسعه‌ی حرفه‌ای و تاثیرگذاری اجتماعی پرسنل کمپانی.
___

یک نکته‌ی مهم: در دوره‌های ما، تعداد دانشجویان آقا در زمینه‌ی فلسفه (محض و کاربردی) همچنان از تعداد دانشجویان خانم اندکی بیشتر است اما بنا بر دلایل فراحرفه‌ای، بیشتر عکس بانوان دانشجو را منتشر می‌کنیم تا این فرهنگ تحقق یابد که بپذیریم فلسفه و علم تخصص‌های مردانه نیستند.

___

99

اول یک دقیقه بترس،
سپس دو دقیقه نترس؛

ایرادی ندارد،
شجاعت همین شکلی‌ست.

– دی داد

پانوشت: شجاعت نترسیدن نیست، بلکه کنار آمدن با ترس و همزمان اقدام کردن است.

___

100

نه به دنبال شهرت باش و نه بدتر از آن محبوبیت؛ بلکه راه تاثیرگذاری بپیما. در این مسیر شاید خیلی زود مشهور نشوی و یا که در میان مدت چندان محبوب نباشی؛ اما شهرت و محبوبیت بی بدیلِ آینده فقط و فقط از آن توست؛ اگر و فقط اگر “تاثیرگذاری”.

– دی داد

[گزین‌گویه‌ها / دفتر چهارم]

پانوشت: مشهوریت می‌تواند از هر بیراهه‌ای حاصل شود، و تعقیب محبوبیتِ صِرف نیز یعنی تن دادن به خوشایندهای دیگران (که حتی خیانتی بزرگ‌تر در حق خویشتن است)؛ اما تاثیرگذاری راستین با اصالت توأمان است و انسانِ اصیل تأثیرگذار – دیر یا زود – هم مشهور است و هم محبوب، بدون آنکه پا در هر منجلابی گذاشته، یا که بدتر از آن؛ پا بر خویشتن نهاده باشد.

___

101

بعید می‌دانم که کسی ۳۰ سال دیگر شجریان گوش دهد؛ اما خانم هایده نامیراست.

خیلی از هنرمندان حوزه‌ی خوانندگی پس از درگذشت‌شان فراموش می‌شوند اما خانم هایده روز به روز محبوب‌تر می‌شود.

جالب است بدانیم که بخش زیادی از طرفداران ایشان را جوانان نسل z تشکیل می‌دهند؛ یعنی آنانی که دست کم دو دهه پس از درگذشت ایشان به دنیا آمده‌اند.

چنین جایگاهی را هیچ‌کس در امر خوانندگی ایران نداشته و گمان نمی‌کنم که دیگر بتواند داشته باشد.

عبارت “تنها صداست که می‌ماند” گویا فقط و فقط برای صدای هایده مصداق یافته است.

– دی داد

پانوشت: زور هوش مصنوعی هم به هایده نرسید و اکنون ترانه‌های ساخته شده با هوش مصنوعی را با صدای او محبوب و مشهور می‌کنند.

[تکمله: فراموش نکنیم که بانو هایده تقریبا نصف شجریان عمر کرد و در اوج شکوفایی هنری – برخلاف شجریان – از رادیو و تلویزیون ملی نیز محروم بود.]

___

102

امتیاز شما به این نوشته

6

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها