پیش می آمد که در دوران خردسالی، هم سن و سالان یک محل یا یک جمع با هم شوخی هایی کنند. زمانی که می رفت شوخی ها شکل جدی به خود گرفته و به دلخوری منتهی گردند، اطرافیان که از این مسئله نگران می شدند، افراد درگیر را با این عبارت پند می دادند که “شوخی، شوخی؛ جدی!” و این یعنی اینکه بس کنید زیرا روان آدمی آسیب پذیرتر از آن است که بتواند چند شوخی را پشت سر هم تحمل کرده و از خود پرخاشی نشان ندهد.
من می خواهم این اثر را در جنبه های دیگر زندگیِ بزرگسالان دنبال کرده و تفسیر کنم. در زندگی کلا از سر شوخی و بطالت به کارهایی مشغول می شویم. طولی نمی کشد که این کارها، آنچنان به خورد ناخودآگاه ما فرو می روند که هم خود و هم اطرافیان به این باور می رسند که ما چیزی نیستیم جز همین کارهایی که انجام می دهیم. واین همان اثر بالاست. یعنی “شوخی، شوخی؛ جدی!”. پس گویا می بایست خیلی مراقب شوخی ها بود.
شوخی ها تلطیف کننده ی اوضاع (نوعی مُسَکِّن روان) هستند و اینکه ما مثلا از سر تفنن به کاری مشغول شویم احتمال اینکه در حین انجام آن کار کمتر عذاب وجدان داشته باشیم، بیشتر خواهد بود. شاید این نیز نوعی مکانیسم دفاعی روان باشد، که برای انکار عمل خود برچسب شوخی بر آن بچسبانیم و سپس به آن مبادرت ورزیم.
کسانی هستند که استعمال دخانیات بویژه مواد افیونی را از سر تفنن می آغازند. مثلا می گویند که “الکی مصرف می کنم و هر وقت که بخواهم کنارش خواهم گذاشت!” اما این عمل در دل خود همان اثر “شوخی، شوخی؛ جدی!” را داراست، یا مثلا به دیگران دروغ می گوییم و می گوییم (به خود یا اطرافیان) که شوخی کردم. با آن ها بدرفتاری می کنیم و سپس ادعا می کنیم که شوخی بود. تنبلی می کنیم و آن را نوعی شوخی با جهان اطرافمان قلمداد می کنیم.
این ها همه در دل خود همین اثر مزبور را دارند. بنظرم اگر ما تمامی مسایل را جدی قلمداد کنیم و سپس ماحصل آن یک شوخی باشد، کار، کار بهتری است اما برعکس آن یک اثر جدی و خطرناک است!