بعضی ها متاسفانه در راه کشف حقیقت، احساسات شخصی خود را با حقیقت امور خلط می کنند و به خطا گمان می کنند که هر آنچه مقتضی احساسات ایشان است، می بایست چونان حقیقت تلقی گردد و بالعکس. آن ها خیال می کنند چونکه مثلا خودشان زندگی شاد و پرباری (بشکل تصادفی از سر جبر هستی) داشته اند، این صفات بیانگر ذات جهانند و چون قرعه برای اینان به این طریق رقم خورده است، پس حقیقتا همه چیز نیز بالذات همین گونه است و زَهی خیال باطل!
این بعضی ها صد البته مردم عادی هستند! آنانی که وقتی همه چیز به کامشان است، خوشحال و سرخوشند و وقتی مصیبتی دارند، بدحال و مغموم! این رویکرد، رویکرد پژوهندگان دانش نیست. پژوهنده ی دانش اولین چیزی را که در راستای پژوهش خود به کار می اندازند، انفکاک احساسات خود از ذات جهان است، اینکه من خوشحالم یا بدحال نمی بایست که بر جهت گیری من نسبت به جهان تاثیرگذار باشد (همچنین اصل برائت حقیقت از مصلحت که بیان می دارد راه این دو مقوله از هم جداست).
یک پژوهشگر حقیقی آن انسان شریف و والایی است که ساحت احساس خود و ساحت حقیقت جهان را از هم باز می شناسد و هرگز اجازه نمی دهد که روان محدودش بر بستره ی وسیع حقیقت سایه افکنده و با جهت گیری های خود مسیر یافته های حقیقت جویانه وی به انحراف کشیده شود.
انسان های عادی (یعنی آنانی که احتمالا بهره ی چندانی از روش های صحیح تفکر و استدلال نبرده اند) شدیدا با جاذبه و دافعه ی روانی خود مسیر صحیح ذهن را مخدوش کرده و خروجی استنتاج ها و براهین سطح پایینشان عمدتا جانب دارانه و مبتنی بر جهت گیری های شخصی است.
در این شک نداریم که آدمیان در 99 درصد مواقع در استدلال ها به نفع خود استدلال کرده و در حال منطق تراشی برای احساساتشان هستند، اما پژوهشگر واقعی آن کسی است که توانسته است خط ممیزه ای بین تمایلات احساسی – شخصی و آنچه که واقعا عقل و تجربه در پیش چشمانش به تصویر می کشد، برقرار ساخته و بدان پایبند بماند. بر اساس همین اصل، توصیه ی من به خوانندگان، داشتن رویکرد شکاکانه نسبت به شنیده ها در حین جدل هاست…