به فردی در جمعی قطعه ای میوه تعارف شد و وی به هر دلیل خاصی، خواهان خوردن آن نبود. سپس با حالتی راسخ که زیبنده ی قرایت یک خبر رسمی باشد، با صدای بلند گفت: “من میوه ای نیستم.” البته منظور وی از این جمله ی نارسا این بود که من اهل خوردن میوه نیستم و یا اینکه مثلا من میوه خور نیستم، اما بهرحال توانست منظورش را به جمع بفهماند.
من نمی دانم که ایشان واقعا اهل خوردن میوه هست یا که نیست و یا اینکه اگر بجای میوه یک قطعه شیرینی به وی تعارف می شد، چه جوابی می داد؛ اما بهرحال موضوعِ این نوشتار تحقیق در زندگی این آدم نیست، بلکه اشاره به یک اختلال رفتاری است.
آدمیان متاسفانه هنگامیکه مایل به انجام کاری نیستند، بویژه هنگامیکه از ایشان درخواستی می شود؛ برای طفره رفتن و ابراز مخالفت بشکلی که دیگر این مسئله برایشان تکرار نگردد، شروع می کنند به صادر کردن حکم هایی ازلی – ابدی و جهانشمول در باب هستی خودشان.
این دسته افراد عمدتا از اختلالی اضطرابی رنج می برند که باعث می شود به یکباره بدون مداقه چنین جدی حرفی نادرست را به زبان آورند. من از گوشت متنفرم. من هرگز سوار اتوبوس نمی شوم. من سفر داخلی نمی روم و چیزهایی از این دست همه اِخبارهایی رایج و تکراری هستند که از زبان این و آن بارها شنیده ایم.
حتی اگر این حرف ها واقعا هم صحیح باشند باز لزومی ندارد که ما خودِ واقعی مان را سبک سرانه تبلیغ کنیم و از قدر خود بکاهیم. این جملات چون حقیقتا یک حکم نیستند بلکه فقط یک جواب رد در لباس مبدل هستند عموما در گذر زمان خلافشان ثابت شده و یا اینکه فرد مزبور را در متناقض گویی گیر می اندازند.
مثلا وی را می بینیم که با معشوق خود سوار اتوبوس شده و به سمت شهر دیگری رهسپار است و پس از خوردن ساندویچ هات داگ بعنوان دسر از دست یار مهربان میوه می گیرد و میل می کند!
توصیه ی من به دوستان این است که بجای حکم صادر کردن در رابطه با خودشان، خیلی راحت از احساس لحظه ای خود در آن موقعیت خاص پرده بردارند و مثلا بگویند: “پوزش می خواهم، من مطمئن نیستم که دستان شما که با آن ها پوست کنده اید تمیز هستند یا کثیف، پس ترجیح می دهم که نخورم!” بنظرم این خیلی بهتر از ایراد حکم های آبکی در رابطه با خویشتن است!