(بوده)
حقیقت مقوله ای هولوگرافیک است و این یعنی چه؟! فرض کنید که تصویر فردی را به صد قسمت تقسیم کرده و هر بخش آن را بر صفحه ای شیشه ای بچسبانیم و سپس شیشه ها را در پشت سر یکدیگر قرار دهیم. کسی که از روبرو به این مجموعه می نگرد، تصویر ایشان را کامل مشاهده می کند.
حال اگر شیشه ای را از این مجموعه خارج کنیم، کل تصویر از بین نمی رود، بل بخشی از آن حذف می گردد… حقیقت نیز به همین شکل بر لایه های مختلفی ترسیم گشته است. لایه هایی عمدتا در طول هم که با همپوشانی، یکدیگر را کامل و تمام می کنند. هیچ یک از آن لایه ها به تنهایی حقیقت نیست و حقیقت بدون هر کدام از آن ها، حقیقت نخواهد بود.
اشراف صد در صدی به حقیقت ممکن نیست، تنها چیزِ ممکن تلاش برای این اشراف مطلق است. حقیقت زندگی در سطح عمل نیز به همین شکل مهیا می گردد! رفتار یک فرد با ما همه ی حقیقت ما نیست. تمجید یک نفر از ما و یا ظلم یک نفر علیه ما فقط می تواند فریم هایی از مجموعه فریم های حقیقت زندگی ما باشد. اگر در حق ما ظلم نشود، قدر تمجیدها را نخواهیم دانست و این خود بخشی از حقیقت است!
{حقیقت یک نقشه نیست، بلکه مجموعه ای از نقشه هاست که همگی به اتفاق با هم تصویر و راه زندگی را مشخص می کنند، دقیقا همانند پراکندگی فهم ها در بستر قشر مخ چونان تصویری هولوگرافیکی.}
در باب حقيقت مصاحبه ای با سارتر شده است مبنی بر اين موضوع که ايشان در گفتمانش دروغ يافت می شود.ايشان در پاسخ می گويد دروغی در کار نيست،بلکه من حقيقت را تا آنجايی ابراز ميکردم که لازم باشد!مثلا نيم يا ربع آنرا…!
با توجه به اين گفته،و اينکه معتقديد برای وجود حقيقت لازم است که تمامی،لوايح سازنده ی حقيقت موجود باشند،ارزيابی شما از سخن سارتر چيست؟
با وی موافقم. رجوع شود به مقاله ی “تراکتاتوس لوجیکو – پولیتیکوس”…
http://www.daydaad.com/?p=1454