(پردازه)
ذهن در نظریه ی روابط بنیادین همان بخش تحلیل های منطقی وجود است. این بخش اگرچه در خود منطقی – استدلالی است اما هیچ یک از استدلال ها و داوری های منطقی اش در یک زمینه ی منطقی انجام نمی پذیرد. این یعنی اینکه ذهن آدمی در زمینه و یا بهتر است بگویم در ظرف روان آدمی به فعالیت می پردازد؛ از این جهت همواره در خدمت احساسات آدمی است.
هیوم می گفت که عقل بنده ی شهوات است. من جا دارد که این گفته را اندکی اصلاح کنم: ذهن اسیر احساسات است. ذهنِ نظری که فارغ از هر گونه جنبه ی عملی است، پس از ذخیره ی تجربیاتِ ما در روانمان، مظروف ظرف روان می گردد و بدین سان جهت گیری های روانشناختی پیدا می کند. یعنی اینکه در 99 درصد موارد، ذهن آدمی تلاش می کند که الزامات روانشناختی را بنوعی توجیه کند.
این یعنی آدمی چیزی نیست جز یک توده ی احساسی – غریزی که بعضا می تواند برای این احساساتِ خویش، توجیهات منطقی دست و پا کند! ذهن عملی نیز همان گذشته ی آدمی است که واقع شده…
{ذهن مفهومی “از-پیشی” است، اما روان مفهومی “از-پسی” است…}