در این جا قصد تبلیغ آراء فروید را ندارم بلکه می خواهم علت یکی از ترس های خویش را بشکل روانکاوانه جستجو کنم. یاد دارم که در دوران کودکی، فردی در کوچه ی ما فوت کرده بود. ایشان غریبه بود و همسایگان وی را نمی شناختند. از این جهت، جنازه ی وی مدت ها بر روی زمین با چشمان باز و موهای پریشان سفید رو بسوی آسمان دراز کشیده و فارغ از همهمه ی مردم به گوشه ای خیره بود.
یکی از رسوم ….. پیروان مذهب ….. که %100 همسایگان ما را تشکیل می دادند، انداختن پول بر روی تن بیجان وی بعنوان کفاره بود. من تحت تاثیر القائات ایشان بشکل زوری و با ترس و لرز فراوان (از آن جهت که این کار را مودبانه نمی دانستم و نگران بودم که مرده ی داستان هر آن بلند شود و مرا مورد مواخذه قرار دهد) به سمت وی رفتم. چهره ی ایشان بعلت خطای دیدِ من کاملا رو بسوی من داشت و با حرکات من، چشم هایش؛ چشم های مرا دنبال می کرد.
این ترس که ریشه ی شناختی داشت با یک سری عوارض تنی همراه شد و حال پس از گذشت بیش از 20 سال با یادآوری و یا مواجهه با تجربیات مشابه (مثل دیدن مریضی با مشکل قفل شدگی مغز) بشدت مرا دچار تالم جسمی – روانی می کند!
{روانکاوی اسم زیبایی دارد اما محتوی آن زیبا نیست! محتوایی آکنده از ترس!}
به روانکاو مراجعه نمایید تا تهوع گونه، ترس را استفراغی نصیب افتد….
پی نوشت ؛هر روانشناسی، لزوما روانکاو نیست.