(نداری)
هیچ چیز برای من به اندازه ی فقر تلخ نبوده است.
……….
فقر زشت است. فقر شبیهِ مردی خلافکار و کثیف است. فقر شبیه به زنی چرک رو و بویناک است. فقر شبیهِ کودکانی با دندان های زرد، ناخن های چرکین و موهای کثیف و چرب است. فقر یعنی فرش های پوسیده… فقر یعنی دیوار دلمه بسته… فقر یعنی درِ رنگ پریده! فقر یعنی رخت خواب هایی که 24 ساعت روز بر روی زمین پهنند. فقر یعنی پسران لات و اوباش. فقر یعنی کتک خوردن مادری به دست فرزندانش… فقر یعنی تجاوز برادر به برادر! فقر یعنی فقر…
انسان های فقیر را هر روزه می بینم. بخش زیادی از فکر من درگیر آن هاست. درگیر مصائبشان… درگیر بی احترامی هایی که از جامعه در حق آن ها روا می شود. درگیر اضطراب ها، دلهره ها و ترس های آن ها. آرمان من داشتن جامعه ای با اقتصادی بدون پول است. همه ی ما روزی چشمهایمان را گشودیم و خود را در این جهان یافتیم… من می خواهم این قدر سهم یکسان را برای مردمان تضمین کنیم.