خوشی (لذت) متضاد درد (اَلَم) است و ماهیتی سلبی دارد که این یعنی واقعا موجود نیست و زمانیکه درد موجود نباشد، موجودیتش موضوعیت پیدا می کند.
خوشی در بسیاری از لحظات زندگی آدمی می تواند رخ دهد، مثلا در هنگام دیدن یک صحنه ی زیبا، شنیدن یک صوت خوش، بوئیدن یک جسم خوشبو، خوردن و آشامیدن چیزهای خوش مزه، لمس های شهوت برانگیز و آرامش دهنده ی بدن در خلال ماساژ تن و یا اندام های جنسی، خوابیدن و خیلی موقعیت های دیگر.
اصلا بخاطر همین خوشی است که ما برخی را خوشگل، خوش صدا، خوشبو و خیلی خوش های دیگر قلمداد می کنیم! بدین خاطر که آن ها به نحو خوشی حواس بینایی، شنوایی، بویایی و غیره ی ما را تحریک می کنند و زُداینده ی درد دایمی آن نواحی اند!
با مقدمه ی بالا به این نتیجه می رسیم که خوشی همچون درد، اساس حسی و تن شناختی دارد. تنِ ما بشکلی تکامل یافته است که آنچه برای بقایش موثر باشد را خوشایند و آنچه را که نباشد، دردآور ارزیابی کند. خوشایند آن چیزی است که برای ما خوب و دردآور آن چیزی است که بد است!
با یک محاسبه ی ساده می توان به این درک نایل شد که چیزهای خوشایند بسیار بسیار بسیار قلیل تر از چیزهای دردآورند! اصلا چون چیزهای دردآور بعلت ماهیت ایجابی شان کثیرترند، چیزهای خوش آیند این چنین خواستنی تر و کمیاب تر جلوه گر می شوند چون آنچه را که دیگران نخواهند، فراوان است و آنچه خوش و خواستنی است کم بوده و به همگان نمی رسد!