در حال قدم زدن در پیاده رو خیابان به همراه یکی از دانشجویانِ دوست بودم که ناگهان نوجوان زباله جمع کنی به طرف ما آمد و پرسید: “امروز چند شنبِه یِ؟!” و من هم گفتم: “پنجشنبه!” امروز، آن روز جزئی از گذشته ی من است.
همه ی کارهایی که ما در گذشته ی خویش به انجام رسانده ایم، جزئی از دایره ی وجودی ما هستند، اگرچه همگی از جنس روان ما گشته اند اما با تاثیر روان بر جسم، حتی می توان حضور دایمی آن ها را در سطح جسم باور داشت. این یعنی اینکه گذشته ی ما بر حال ما بشکل غیرمستقیمی موثر است.
پاسخ من به آن پسرک در گذشته بر حال من اثر گذاشت بنحویکه احساس لحظه ای من با یادآوری آن اتفاق دگرگون می شود و من از اینکه در آن لحظه بجای ترسیدن از نزدیک شدن او ایستادم و پاسخش را دادم، خرسند می شوم و احساس شجاعت و مهربانی سرتاسر وجودم را فرا می گیرد!
دیروز به شوخی به دوستی می گفتم که اتفاقات خوب گذشته ی تو همگی ماحصل برکت حضوری من در زندگی توست. همه می خندیدیم چون آن اتفاقات خوب در گذشته ای بسیار دورتر از آشنایی او با من رخ داده بودند اما من می خواهم این لطیفه ی پرمغز را دیباچه ی یک پدیده ی جدید روانی قرار دهم: تاثیر پذیرفتن گذشته از حال!
این خوشیِ حال لحظه ای من که در اثر محرک های خوشایند بیرونی است اگر ممتد باشد و اتمسفر غالب روانی مرا بوجود آورد، تمامی اتفاقات از پیش انباشت شده را تحت سیطره ی خود گرفته و تا شعاع دوری را غرق نور و سرور خواهد ساخت! پس می توان قایل به این اصل بود که یک گذشته ی خوب در گرو یک حال خوب است…