(چرایی = چگونگی)
در مقاله ی پیشین، اصلی مطرح شد تحت عنوان “اصل هم ارزی چرایی و چگونگی” که مجال پرداختن بدآن بشکل کامل نبود، از اینرو لازم است که این حقیقت بدین شکل رها نشده و توضیح بیشتری در رابطه با آن بدهیم. این نوشتار عمدتا در حوزه ی معرفت شناسی بوده و البته ارجاعاتی به سایر ساحات فلسفه من جمله منطق و فلسفه ی ذهن و زبان نیز خواهیم داشت.
در این اصل، ادعای مزبور این است که چرایی ها همان چگونگی ها هستند، اما این بار در لباسی مبدل. برعکس آن نیز ممکن است، یعنی ما می توانیم ادعا کنیم که چگونگی ها همان چرایی ها هستند، اما این بار در لباسی مبدل. یعنی ما می توانیم چرایی ها را به چگونگی ها و بالعکس تحویل کنیم.
این بستگی به ما دارد که با زبان چرایی ها صحبت کنیم و یا به زبان چگونگی ها. پرسش از چرایی عملا همان پرسش از چگونگی است و بالعکس. این معنای نهفته در این اصل بود که در این نوشتار تلاش می گردد آن را باز کرده و احتجاج های این مقاله همگی در راستای این مهم بوده که سعی کنیم تا با ارایه ی مثال هایی بجا مخاطبین را در فهم هرچه بهتر قضیه یاری رسان باشیم.
بهتر است که کار را با یک مثال شروع کنیم. اگر کسی پرسش زیر را مطرح کند که “چرا شما به رستوران می روید؟” با توجه به کاری که شما در رستوران به انجام می رسانید، اعم از اینکه برای صرف خوراک به آنجا رفته و یا اینکه شما در آنجا شاغل هستید، به پاسخ قانع کننده ای در رابطه با سوال رسیده ایم. اما اگر کسی پرسش کند که “چگونه شما به رستوران می روید؟” این بار نیز با توجه به نوع وسیله ی نقلیه و یا مسیری که انتخاب می کنید، پاسخ را داده و پاسخ نیز قانع کننده خواهد بود.
اما در این مقاله سعی می شود که نشان دهیم این دو پرسش عملا یکی هستند. دقت کنید، وقتی کسی از چگونگی بودنِ شما در رستوران پرسش کند، شما هرگز نمی دانید که منظور وی از چگونه در رستوران بودن چیست؟ آیا مسیر، یا وسیله ی نقلیه و یا نحوه ی باز کردن درِ رستوران و یا حتی ورود به آنجا از پنجره و خیلی چیزهای دیگر است که می توان در پاسخ بدآن گفت. پاسخ ما به این پرسش عملا متناظرِ فهم ما از پرسش است.
اگر کسی از ما بپرسد که “چرا شما در رستوران هستید؟” ما در پاسخ می گوییم: “برای صرف ناهار“! اگر همین پرسش با چگونه پرسیده شود و ما پاسخ دقیقی به این چگونه بدهیم، قضیه تاحدودی فرق خواهد کرد. من سوار بر اتومبیل از فلان خیابان گذشته به جلوی در رستوران رفته و داخل می شوم. این چگونگی و توضیح آن می تواند همچنان ادامه پیدا کند. چگونه سفارش دادن، چگونه خوردن و غیره.
پس نتیجه می گیریم که اگر ما در توضیح چگونگی چیزها دقت بالا داشته و بتفصیل چگونگی ها را تشریح کنیم، دیگر پرسش از چرایی ها بی معنی خواهد بود. اگر ما ندانیم که کسی در رستورانی شاغل است و پرسش از چرایی بودن او در رستوران کنیم و او بجای آن، چگونگیِ در رستوران بودن خود را کامل توضیح دهد، بطوریکه این چگونگی شامل نحوه ی کار کردن او در آنجا نیز شود، ما پاسخ خود را گرفته ایم و این بدآن خاطر است که معنا نزد ماست.
پس با توضیح چگونگی ها بشکل کامل است که ما از چرایی ها بی نیاز می شویم. بهتر است بگوییم که چرایی ها عملا در چگونگی ها حل می شوند. اگر چگونگی یک پدیدار بشکل شرح بتفصیل و توصیف مفصلی مشخص باشد، پرسش از چرایی آن به ذهن هیچ فرد عاقلی خطور نمی کند. همانطور که در مثال بالا، اگر چگونگیِ بودن را بدانیم، پرسش از چرایی نخواهیم کرد. امید آن می رود که روزی چگونگی پدیدارهای هستی بتفصیل توضیح داده شود تا دیگر چراها از چگونه ها بیشتر نباشند…
“پرسش از چراییِ چیزها در اثر جهل ما نسبت به چگونگی آن هاست.” – دی داد
تاریخ نگارش: اواسط سال 90
☺میشود در یک جلسه ای بیشتر توضیح دهید
تصریح بفرمایید که چرایی ها به چگونگی ها وامیکاهند؟
چرایی ها اصالتی ندارند و می شود با زبان چگونگی ها از آن ها اجتناب کرد. از این رو می توان پرسش “چرا جهان پیدایش یافته است؟” را با پاسخ به پرسش اصیل “چگونه جهان پیدایش یافته است؟” به دست فراموشی سپرد.