تنها کافی است که یک زگیل شاخه ای بر زیر لب یک فرد ظاهر شود تا اعتماد بنفس وی چندین پله سقوط کند، چه برسد به اینکه آدمی درگیر مشکل حاد و جدی پوستی در نواحی سر و گردن خود شده و بدین ترتیب از درون فرو بپاشد. این است وضعیت آدمی در جهان!
هیچ تضمینی برای هیچ چیزی وجود ندارد. تضمینی وجود ندارد وقتیکه صبح هنگام از خواب بر می خیزیم همچنان بتوانیم ببینیم یا بشنویم! هیچ تضمینی برای سلامتی و خوشبختی ما وجود ندارد. زندگی همانطور که همه می دانیم آبستن بدترین مخاطرات است.
وقتی مشکلات آدمیان را دیده و به آن مشکلات فکر می کنم، در کمال بهت مشاهده می کنم که تمامی این مصائب برای خود من نیز رخ دادنی هستند، پس موی بر اندام من سیخ می شود.
اگر جذام بگیرم، چه خواهم کرد؟! اگر در سانحه ای تمامی پوست صورت و تن من بسوزد جوریکه هیچ جراحی پلاستیکی نتواند زیبایی های از دست رفته ی مرا باز گرداند، آن وقت چه کار خواهم کرد؟! اگر مثل مرد درختی تمامی دست های من پر شود از زگیل های شاخه ای نفرت آور، آنگاه سرنوشت من به کدامین طریق ممکن رقم خواهد خورد؟!
چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟! چه کسی جور سختی زندگی مرا به دوش خواهد کشید (نه اینکه فقط با اکراه زیر من لگن بگذارد، زیراکه آن خدمت را می شود خرید)؟! چه کسی بر بالین من به من یادآوری خواهد کرد که من که بوده ام و چه می توانسته ام و اینکه هنوز هم ارزشمندم؟!
قطعا، هیچ کس، زیرا که من هم جور سختی یک انسان مبتلا به سرطان پوست را نکشیده ام. او آنجا تنهاست و من هم اینجا!
اما علیرغم همه ی این مصائب زندگی، در اطراف خود انسان های خوش شانسی را دیده ام که 100 سال با بهترین کیفیت زیسته اند. من شاید فقط بتوانم که ایشان را الگوی خود قرار داده و به این خوش شانسی جهانی امیدوار بمانم…