(قضیه ی یوزپلنگ های مردنی):
یوزپلنگ چابک ترین گونه ی جانوریِ مقیم خشکی است. این موجود سریع علیرغم چابکی فوق العاده اش که می توان حتی آن را با اتومبیل های تندرو مقایسه کرد، بسیار بسیار زیاد تحت خطر انقراض است و هرگز قادر به زیستن خارج از زیستگاه محدود خویش نیست.
نتایج تحقیقات نشان می دهند که این جاندار در برهه ای از تاریخ حیات وحش، تقریبا یک بار منقرض شده و این یوزپلنگ های امروزی ماحصل تولید مثل 2 یوزپلنگ باقی مانده چونان والدین تمام یوزپلنگ های امروزی محسوب می گردند. این 2 یوزپلنگ از تمامی دیگر همنوعان خود چابک تر بوده اند و چابکی آنان منتهی به چنین بقایی شده است.
حال یوزپلنگ های امروزی چابکی و در کنار آن در معرض انقراض زیاد قرار گرفتن را مدیون همان تنگنای ژنتیکی هستند زیرا والدین یگانه ی همه ی آن ها ژن هایی را به ارث برده بودند که موجبات چابکی فوق العاده ی آن ها از یک سو و انقراض پذیری بسیار بالای آن ها را در مکان هایی غیر از یک زیستگاه مشخص از سوی دیگر، فراهم می نموده است.
هدف از آوردن چنین تمثیلی در یک نوشتار فلسفی، آموزش جانورشناسی نبود. هدف از بیان آن تعمیم معناشناختی آن به ساحت روان آدمی بود که تا حد بسیار بالایی موفقیت و نقاط ضعف خود را مرهون یک سری تنگناهای عاطفی است.
گاهی آدمی بخاطر مسائل و مشکلات خود در زندگی تا سر حد انقراض و نابودی پیش می رود. بعضا در این سر حد است که یک سری از سایر توانمندی های وی سر بر می آورند. توانمندی هایی که بقای فرد را تضمین کرده و وی را به زندگی باز می گردانند.
اما متاسفانه این توانمندی های این چنینی عمدتا با موضوعات انقراض فردی نیز توام هستند و این قرابت همگی در یک نقطه و یک تنگنا به هم می رسند. بسیاری از افراد بزرگ در طول تاریخ به ابزارهای بسیار ممتازِ بقا در لحظه ای مجهز گشته اند که می توان گفت تقریبا از جهات دیگر به انقراض رسیده بوده اند. این یک تنگنا و یا یک گره ی روانی بوده که آنان را همانقدر آماده ی بازگشت به زندگی کرده که توامان ایشان را تا سرحد مرگ برده است.
می توان نتیجه گرفت که تنگناهای عاطفی ما لحظاتی در زندگی ما هستند که ما را به انقراض سوق می دهند اما از قضا ویژگی هایی خاموش از روان ما را نیز برای ما روشن می کنند که همان بازگشت از انقراض را مدیون آن ها هستیم. تنگناهایی که اگرچه سختند اما بی شک محل اتصال ما به زندگی اند.