خیل کثیری از آدمیان به دنبال تبعیت از عرف ها، سنت ها و قوانین قراردادی جوامعشان هستند؛ اما عده ی قلیلی نیز از انسان ها در زندگی به دنبال رویاهای شخصی خویش می روند.
مارتین لوتر کینگ فقید در جریان مبارزات مساوات خواهانه ی خویش، در یکی از سخنرانی های تاثیرگذارش که شاید بتوان آن را یکی از بهترین خطابه های تاریخ نامید، با صدای رسا فریاد زد که “من رویایی دارم.”
رویای مارتین تساوی خواهی بین نژادها بود. او قطعا به عرف های کج زمانه ی خویش وقعی ننهاد و آنچه را که دنبال کرد، رویای جاودانه اش بود. تعقیب این رویا برای او در ظاهر به قیمت گزافی تمام شد و او نهایتا در راه رسیدن به رویای خویش جان خود را نیز از دست داد.
مارتین اگرچه جوانمرگ شد اما کمتر کسی است که شک کند او به رویای خود نرسیده باشد. من حتی بر این باورم که او با از کف دادن جان، به رویای خود رسید؛ دقیقا همانند استعاره ی پروانه و شمع در ادبیات کلاسیک ایرانی که در آن پروانه هنگامیکه به معشوق (رویا) خود می رسد در آن سوخته و جزیی از آن می شود.
مارتین نیز در رویای خود سوخت و جزیی از آن شد و به همین دلیل است که من می گویم اوحتی به قیمت کشته شدن نیز دست از رسیدن به رویای خود برنداشت زیرا برای او حتی مرگ نیز گامی بلند در راستای حصول رویای همیشگی اش بود.
اکنون کسی به من بگوید دشمنان او که به تعقیب عرف ها و قوانین رفتند، هم اکنون در کجای تاریخ ایستاده اند؟!
آنها در زباله دان تاریخ هم جایی ندارند!
درود بر تو ای دی دادِ جان
درود و هزاران درود بر شما، یارِ جانی…
به امید تحقق رویاهای بی مانند شما…