آنکس که حسابی تنهاست بمرور زمان احساس خواهد کرد که نه یک تن، بلکه یک زوج از تن هاست. تنهایی آدمی را به جایی می رساند که فقط خویشتن خود را داشته باشد. تنهایی کاری می کند که وجودمان قاچ بخورد و ما در خودمان کس دیگری را بیابیم که گویا کس دیگری است، اما کسی نیست جز خودمان در خودمان.
تنهایی کمک می کند که خود را بیابیم و با خود دوست شویم. تنهایی از درونِ ما برای ما، مای دیگری بیرون می کشد. آنکس که حسابی تنهاست، دیگر تنها نیست؛ بلکه خود را یافته است.
در تنهایی برای هر مشکلی می بایست که سراغ خودمان رویم: اگر غصه دارم، خود می بایست که خود را تسلی دهم. اگر می ترسم، می بایست که به خود پناه برم، اگر به شانه های کسی برای گریستن نیاز دارم، آن کس، کسی جز خود من نیست. پس گویا تنهایی می تواند مرا به دو نفر مبدل سازد.
شاید به همین خاطر است که آنان که خود تنهایی را بر می گزینند، انسان های قویتری به نظر می رسند، زیرا که آن ها در عمل دو نفر اند نه یکی… آدم تنها با خود نزدیک شده و با خود در می آمیزد، خود را بارور ساخته و چیزی شبیه به خود می زاید.
آدم تنها خود، همسر خود است. یک زندگی خانوادگی در نهاد یک انسان تنها به جریان می افتد و او دیگر با خود تنها نیست: او همسریِ خود را می کند. آنکس که حسابی تنهاست دیگر تنها نیست، زیرا که هر چیزی از ضدی به ضد دیگر می رود.