یکی از ایراداتی که فلاسفه ی علم به علم زیست شناسی وارد می آورند این است که این علم پایه متاسفانه نتوانسته است که تعریفی جهانشمول از مفهوم حیات ارایه دهد. اگر بخواهیم که علم فیزیک را شاقول علم بودگی قرار دهیم، با این شاخص علم زیست شناسی همچون سایر علوم، علم ضعیفی است زیرا که نتوانسته است اصول اولیه ی خود را بشکل جامعی تعریف کند.
در علم فیزیک ما توانسته ایم قوانینی را کشف کنیم که در بستره ی کیهان ساری و جاری هستند و این قوانین صرفا به کره ی خاکی ما محدود نمی شوند. در همه جای کیهان E=mc2 است و این صرفا مربوط به انفجارات هسته ای بر روی کره ی زمین نیست. اما در زیست شناسی گویا ما نتوانسته ایم که تعریفی از حیات بشکل پایه ای ارایه دهیم بنحویکه این تعریف در برگیرنده ی تمامی اشکال حیات در سرتاسر پهنه ی کیهان باشد. پس این ایراد تا حد زیادی درست است.
البته زیست شناسان نامی سعی داشته اند که در فلسفه ی زیست شناسی پاسخ هایی در برابر این قبیل ایرادها به دست دهند. مثلا تلاش کرده اند که حیات را بجای ارکان تشکیل دهنده اش (یعنی کربن، هیدروژن، اکسیژن و غیره) که ممکن است در مناطق دیگر کیهان چیزهای دیگری باشند، بر اساس functionality یا عملکردهایی همچون تغدیه، حفظ بقاء، تولیدمثل و غیره تعریف کنند و یا همچنین ایده های خلاقانه ی دیگری…
من خود شخصا تلاش کرده ام که حیات را بشکل ریاضیاتی تعریف کرده و آن را مرتبط با نظریه ی کنترل بدانم. از نظر من حیات یعنی کنترل و هر سیستمی که خود را کنترل کند، سیستمی دارای حیات است. خارج از این بحث های نظری در رابطه با فلسفه ی حیات، در این نوشتار تلاش خواهم کرد که به پرسش هایی در رابطه با مسئله ی فرگشت پاسخ داده شود.
نظریه ی تکامل از طریق انتخاب طبیعی سنگ بستر زیست شناسی مدرن قلمداد می گردد، اگرچه شاهد هستیم که این نظریه همچنان مورد بحث و بررسی مداوم بوده و تلاش می شود که در سایه ی آن تمامی جنبه های تاریک این نظریه مشخص گردد. من خود شخصا نظریه ی تکامل را چیزی بالاتر از یک نظریه دانسته و آن را یک واقعه ی تاریخی (چیزی حتی بالاتر از فکت) می دانم.
اگر بخواهم این بخش از نوشتار را به مسئله ی تعریف حیات در ابتدای این مقاله مرتبط کنم، خواهم گفت که زیست شناسی مدرن توانسته است که پاسخی قابل قبول در رابطه با مسئله ی حیات ارایه کند و این پاسخ بی شک مدل تکامل از طریق انتخاب طبیعی است. با اقتباس این رویکرد می توان ادعا کرد که حیات در هر نقطه ی دیگری از کیهان قطعا خروجی فرآیند فرگشت از طریق مدل داروین است. (البته این مدل امروزه بشکل ژنتیکی مورد بحث قرار گرفته و دیگر در سطح فنوم گونه ها آنگونه که داروین بدآن می نگریست تجلی نمی یابد.
حیات خروجی فرآیند تکامل (فرگشت) است. این فرآیند در همه جای کیهان ساری و جاری بوده و بر عناصر بی جان اعمال شده و از دل آن ها در طولانی مدت حیات را بیرون می کشد. از اینرو بشکل نظری می توان قایل به این مسئله بود که حیات در نقاط دیگر با پایه های مختلفی شکل گرفته باشد.
مثلا می توان گونه هایی را نظرا متصور شد که ارکان تشکیل دهنده ی موجود آن ها عناصر دیگری (حتی عناصر رادیواکتیو) باشد. همانطور که فلسفه ی علم معاصر تاکید می کند، مشاهده یکی از پایه های علمی بودن یک فکریه است؛ پس با این اوصاف مادامیکه ما نتوانسته ایم چنین موجوداتی را مشاهده کنیم، شناخت کیفیت حیات آن ها ناممکن خواهد بود.
علیرغم این مسئله، اِشکال دیگری که برخی منتقدین به مدل های زیست شناختی امروزی ما می گیرند، از منظر بی کفایت بودن فرگشت در ایجاد حیات در منظومه ی شمسی است. آنان ادعا می کنند که پس از میلیاردها سال، فرگشت می بایست که می توانسته مثلا در کره ی ماه اشکالی از حیات را به عمل آورد. در پاسخ به این ایرادها بیان دو مسئله الزامی است.
نخست اینکه برای بوجود آمدن حیات (با تعریفی زمینی) ما نیازمند شرایطی هستیم که “شرایط کمربند سبز” نامیده می شود. حیات با تعریف زمینی برای حادث شدن به شرایط خاصی نیاز دارد. وجود عناصر خاص، وجود آب بعنوان مایه ی حیات، دما که متاثر از فاصله ی خورشید با سیاره ی مزبور است و غیره… در صورت نبودن هر یک از این ها حیات نمی تواند آنگونه که بر روی زمین رخ داده است، رخ بدهد.
نکته ی دوم اینکه حیات مسئله ای کمپلکس (پیچیده) است و شانس رخ دادن مسایل کمپلکس بسیار پایین است. بطور مثال سیاه چاله ها هم مسایلی کمپلکس هستند و شانس رخ دادن آن ها خیلی خیلی کم است. همانطور که می بینیم پس از میلیاردها سال در منظومه ی شمسی سیاه چاله ای بوجود نیامده است پس می توان بر همین مبنا از قوانین فیزیک نیز ایراد گرفت و گفت که این قوانین ناقص هستند زیرا که منتهی به خلق سیاه چاله ای در این خطه از جهان نشده اند!
کمپلکسیته ی سیاه چاله آنچنان زیاد است که قرار نیست در هر نقطه ای رخ دهد. کمپلکسیته ی حیات زمینی نیز به همین ترتیب بالاست و قرار نیست که در هر جایی رخ دهد. فقط در شرایط خیلی خیلی ویژه با شانس بسیار بسیار پایین این مسایل کمپلکس رخ می دهند. پس اینکه ما انتظار داشته باشیم به صرف گذر زمان در هر جایی حیات از نوع زمینی آن رقم بخورد، این انتظاری غلط است.
نکته ی حایز اهمیت دیگر اینکه البته می توان امید داشت که حیات غیرزمینی با شرایط متفاوت (کمربند غیرسبز) در نقاط دیگر کیهان رقم خورده باشد اما همانطور که اشاره شد، این صرفا یک مسئله ی نظری است.
اگر بخواهم که از بحث قبلی نتیجه گیری کنم باید اضافه کنم که بصرف وجود داشتن ستاره ها، سیاه چاله ها رخ نمی دهند و این بدآن معنا نیست که قوانین فیزیک نادرست هستند. پس با عنایت به این مسئله، بصرف وجود داشتن عناصر و گذر زمان حیات رخ نمی دهد و باز دوباره این دلالت بر این مسئله نمی کند که قانون فرگشت ناکارآمد است. این قانون توضیحی است از آنچه که رخ می دهد نه آنچه که رخ نمی دهد.
شاید همان ایرادگیرندگان ادعا کنند که این ساعت ساز نابینا (فرگشت) می بایست که همه چیز را در اختیارش قرار دهیم تا برای ما حیات رقم بزند و بدون این امکانات کاری از وی ساخته نیست. من با این مسئله موافقم: در خلاء و فقدان امکانات اولیه هیچ حیاتی رقم نمی خورد.
بدون اجزاء ساعت، ساعتی شکل نمی گیرد. فرگشت شرط لازم شکل گیری حیات است اما شرط کافی آن نیست. شرط کافی آن به خود فرگشت مربوط نمی شود بلکه به شرایطی مربوط می شود که فرگشت در آن رقم می خورد.
دوباره می خواهم که به مثال سیاه چاله بازگردم. قوانین فیزیک شرایط لازم شکل گیری سیاه چاله هستند اما شرط کافی آن وجود ستاره ای بزرگ با آن ویژگی های خاص و در حال مردن است. بدون این ستاره که می توان آن را شرط کافی تحقق سیاه چاله دانست، سیاه چاله ای رخ نمی دهد.
سرآخر با عنایت به تمامی موارد فوق، جمع بندی ذیل را لازم می بینم:
یک) تعریف جهانشمول حیات مادامیکه ما با حیاتی فرازمینی مواجه نشده باشیم ناممکن است، اگرچه می توان گمانه زنی هایی نظری در این باره داشت.
دو) اینکه حیات فرازمینی تماما از حیات زمینی بشکل تئوریک متفاوت باشد، مسئله ای نپذیرفتنی است زیرا که حیات خروجی فرآیند تکامل است و این فرآیند برای خود اصولی جهانی دارد.
سه) حیات فرازمینی می تواند از نظر شیمیایی با حیات زمینی توفیر کند و این مسئله منافاتی با خودِ مقوله ی حیات ندارد.
چهار) فرگشت پدیدآورنده ی حیات است، اما برای خلق حیات، خود به تنهایی کفایت نمی کند. مادامیکه دیگی نباشد، با وجود حضور قهارترین آشپزها آشی پخته نخواهد شد.
و پنج) امید آن می رود که در آینده ی نزدیک بشر بتواند با سایر گونه های حیات در قسمت هایی از کیهان که از نظر موقعیت به کره ی زمین نزدیک تر هستند، در تماس قرار گیرد و بدین ترتیب علم زیست شناسی قادر گردد که به تعاریف دقیق تری از مفهوم حیات نایل آید. پس به امید آن روز…
تقدیم به دوست پژوهشگرم: حُب. مهرداد – اویی که می پرسد و به دام می اندازدم…
11777 – 11773
دی داد جان
از اینکه روی موضوع مباحثه مان فکر کردی و آن را از جنبه های متعدد مورد کنکاش قرار دادی سپاسگزارم.
هر چند درباره برخی نکات هنوز بحث دارم ولی انصافا و بی اغراق، جامع ترین تحلیلی بود که درباره این موضوع دریافت کرده ام.
با سلام خدمت دوست گرامي،
بحث جالبي بود و مثالهاي زيبايي مطرح كرديد. در مورد اصول فيزيكي، به خصوص سياه چاله ها، در ابعاد كوچك اين نظريه قابل بررسي و آزمايش است. در شتاب دهندۀ سرن، بارها سياه چاله هاي كوچك تشكيل و در كسري از زمان نابود شده اند. اما در خصوص نوع استفاده شما از سياه چاله هاي بزرگ به عنوان يك سيستم فوق پيچيده و عدم تضمين قوانين بر ايجاد، بنده با شما هم نظر هستم.
تا آنجا كه اطلاع دارم، آزمايشهايي دراز مدت در راستاي بررسي فرگشت انجام شده و نتايج جالبي گرفته شده است.
اما نكته آخر، يك آشپز بدون ديگ هم مي تواند آشپزي كند… مهم اين است كه كجا قرار دارد و نوع غذايي كه قرار است پخت كند چيست… البته اگر قرار باشد آشپز غذای پيچيده پخت كند وجود ملزوماتي ضروري است… 🙂
مجددا از مطلب زيباي شما متشكرم…
شهروز جانباز
درود و سپاس…
سلام دی داد عزیز
مطلب رو خوندم
توضیحات عالی و قانع کننده است
ممنونم
با آرزوی برآورده شدن آرزوهات
سپاس، بیژن جان…