در رابطه با تبیین هایی که نسبت به پدیدارها می توان از شاخه های مختلف دانش انتظار داشت، اختلاف نظرهایی موجود است. بطور کلی می توان انتظار داشت که یک پدیدارِ یکسان را از نگرگاه های مختلف مورد تحلیل و تبیین قرار داد.
بعنوان مثال می توان مثلا عشق جنسی را از نگرگاه فلسفه، علم و یا هر چیز دیگری شاید عرفان و ….. نیز توضیح داد. در این مورد خاص، تبیین هایی که بتوسط عرفان و یا ….. انجام می شوند، اصالتی نخواهند داشت و این بدان علت است که سیستم هایی که خود از جنس عقل نباشند، نمی توانند تعاریف اصیلی نسبت به امور هستی عقلایی ارایه کنند.
به بحث اصلی خود برگردیم. مثال عشق جنسی، مثال خوبی است که ما برای آن دو تبیین داریم. یکی تبیین فلسفی و دیگری تبیین علمی. در این جا نگاهی به هر دو تبیین می اندازیم تا مقایسه ای به دست داده باشیم.
تبیین فلسفی عشق جنسی:
مقوله ی عشق صرفا در رابطه با مقولات غریزی و یا شهوت جنسی نیست. این اصطلاح را معمولا می توان به پدیدارهای دیگری نیز نسبت داد. بعنوان مثال، برخی از افراد، از عشق به کار و یا عشق به موسیقی و یا عشق به اعضای خانواده که لزوما از نوع جنسی نیست، یاد می کنند. دانشمندان حوزه های فلسفه و علم همگی از عشق به دانش یاد می کنند. برای ارایه ی تعریفی جامع که بتواند تمامی موارد فوق را دربرگیرد به تبیینی فلسفی در اینجا می پردازیم.
با توجه به مدل هستی شناختی روابط بنیادین، ساز و کار عشق (مثلا عشق های جنسیت محور) به این شکل خواهد بود:
لایه ای به اسم غریزه در نهاد تک تک افراد موجود است. این لایه علاقمندی به یک جنس خاص را در فرد برمی انگیزد. این لایه صرفا جنس فرد مقابل را مشخص می کند و این چونان یک گرایش به یک خصلت گوهری است. عَرَض چنین عشقی در نهادِ خودِ فرد نیست. خصایل عرضی این مفهوم که عملا انگیزاننده های گوهری دارند به مرور زمان در فرد شکل می گیرند.
فرض کنید که یک نفر از نظر گوهری دارای گرایش جنسی “دگرجنسگرایی محض” است. دگرجنسگرایی محض، یک گرایش جنسی اقلیت در نظر گرفته می شود که در این جا فهم بهتری را به مخاطبان خواهد داد. این فرد بصورت گوهری دگرجنسگراست یعنی صرفا و فقط صرفا جذب جنس مخالف خود برای فعالیت های جنسی می شود. این فرد از عنفوان کودکی بشکل گوهری وابستگی لذت بخشی را از افراد جنس مخالف خود (صرفنظر از گرایش جنسی آن ها) داراست. اما خصایل ظاهری و رفتاری آن افراد برای وی تفاوتی ندارند.
همانطور که قبلا گفته شد، مقوله ی گرایش جنسی و جهت گیری های جنسی یک مقوله ی پیچیده است که بشکل تخمینی می توان شکل گیری آن را بیشتر از 80 درصد به طبیعت فرد و (ژن ها) و کمتر از 20 درصد آن را به روان فرد یعنی بحث تربیت و تجربیات زندگی فرد نسبت داد. این فرد با توجه به تجربیات اولیه ی زندگی خود اعم از تربیت و افرادی که برای اولین بار تمایلات جنسی خود را به سمت آن ها سوق داده است، عادت می کند که از افراد جنس مخالف مثلا با یک سری ویژگی های خاص لذت ببرد. این ترجیحات را می توان بعنوان بخش اعراضی مقوله ی گرایش جنسی تعریف کرد.
فرد مزبور دگرجنسگرای محض است و این یک خصلت گوهری است به این معنا که فرد هرگز خود آن را انتخاب نکرده است و این گرایش جبرا در اثر ژن های وی در آن فرد تجلی یافته است پس این فرد همواره به جنس مخالف خود از نظر جنسی عشق می ورزد. اما اینکه ویژگی های آن فردِ جنس مخالف چه باشد (Sexual Preferences / بخش عَرَضی جهت گیری های جنسی آن فرد) چیزی که می توان آن را به لایه ی روان نسبت داد که در روابط بنیادین تماما در طول حیات وی و مبتنی بر فاز مکان و زمان و تجربیات کودکی تا بزرگسالی فرد شکل می پذیرد.
بعنوان مثال اینکه فرد از افراد قدبلند و یا قدکوتاه، چاق و یا لاغر، سفید و یا سبزه و یا هر چیز دیگری که بتوان تصور کرد، خوشش بیاید. مخلص کلام اینکه گوهر گرایش و جهت گیری های جنسی مادرزادی است، درصورتیکه اعراض آن مثلا ترجیحات شخصی آن اکتسابی است.
این فرد با تجربیات مختلفِ خود در طول زندگی و با دیدن افراد مختلف از جنس مخالف، ایده ای را در ذهن خود شکل می دهد {نکته: ایده ای که می تواند در طول حیات فرد دستخوش تغییرات گردد و تیپ افرادی که فرد آن ها را ایده آلِ خود می پندارد، ممکن است تغییر کند و نه جنسیت آن ها!}. ایده ی عشق جنسی برای این فردِ خاص مثلا فردی از جنس مخالف (اقتضای گوهری) و مثلا قدبلند و سفید و تحصیل کرده (اقتضای عرضی) می باشد.
حال این فرد در زندگی با افرادی مختلفی روبرو می گردد که همگی درصدی به این ایده ی عشق جنسی وی نزدیک و یا دور هستند. اگر فردی در دنیای واقع به “ایده ی عشق جنسی” این فرد خیلی نزدیک باشد این فرد دچار حالتی می شود که آن را “تقارن با ایده” می نامیم. تقارن با ایده یعنی اینکه محرکی بیرونی توانست با تصویری ذهنی تقارن نسبی پیدا کند. در این حالت، فرد دچار یک حالت شعف می گردد، چون توانسته است فرد مورد علاقه ی خود را بیابد. این شعف چونان یک انباشت روان شناختی در لایه ی روان فرد ذخیره می گردد.
حال روابط بنیادین کار خود را از سر می گیرد. حالت کارکردی LIFO روان مداوما تجربه ی “تقارن با ایده” و لذت آن را در فرد زنده می کند. بشکلی که تفکر نسبت به آن فرد در ضمیر ناخودآگاه فرد جای می گیرد و طبق آراءِ روابط بنیادین از جنس ضمیر ناخودآگاه آن فرد می شود و با تفکرات غیرارادی نقش این ناخودآگاه لحظه به لحظه بیشتر شده و فرد دیگر قادر به فراموش کردن آن نیست.
مداوما بشکل غیرارادی بدان می اندیشد و این تفکر یک تفکر وسواسی برای آن می گردد و تمامی تجربیات و تظاهرات عشق در آن هویدا می شود. تظاهراتی که به تظاهرات یک فرد معتاد (مصرف کننده ی مواد) و یا یک روان رنجور وسواسی شبیه است. تفکرات دایمی، رویاپردازی های تمام وقت، حس غبن و دوری، حالت حظ و دیگر حالات که همگی محصول فرعی ناخودآگاه سازی یک پدیده ی دور از دسترس است.
بطور کلی و با ادبیات فلسفی روابط بنیادین، عشق، عملا چیزی نیست جز وارد کردن ابژه های مطبوع بیرونی به ضمیر ناخودآگاهِ فرد بشکلی که در آن حالت، فرد بشکل غیرارادی تفکر به آن ها را در هر حالتی خواهان باشد.
این ساز و کار را برای هر نوع عشق دیگری نیز می توان تعمیم داد. مثلا عشق به کار یا عشق به یک چیز خاص و یا چیزهای شبیه به آن ها. آن ها همگی مبدل کردن چیزهایی از جنس ضمیر ناخودآگاه فرد است. به بیان دیگر وقتی چیزی مطبوع {نکته: این مطبوع بودن قاعدتا خود معلول انباشت های روانشناختی لذت بخش افراد است} از جنس ضمیر ناخودآگاه فرد شود یعنی اینکه در ضمیر ناخودآگاه مداوما حضور یابد (که این خود مستلزم تفکرات ارادی اولیه به ابژه ی مربوطه است) میتوان نام عشق را بر آن نهاد. این یک تبیین فلسفی برای پدیدار عشق است.
تبیین علمی عشق جنسی:
قاعدتا تبیین عشق از دیدگاه علمی را می توان بخوبی بتوسط روانشناسی زیست شناختی ارایه کرد. گرایش جنسی مقوله ای زیست – روانشناختی است که متاثر از بیان ژن ها و تاثیر هورمون های مختلف است. حضور محرک ها در نزد فرد ترشح هورمون های سرخوشی در مغز بدن را سبب شده و حالات عشق بعنوان معلول ترشح چنین هورمون هایی در فرد شکل می گیرد. محرک، ترشح هورمون را سبب می شود و حالات عشق معلول ترشح هورمون های مربوطه است. اینکه مثلا برای یک فرد دگرجنسگرای محض چرا جنس مخالف محرک است، این را می توان به بیان ژن های مختلف در آن فرد در مقایسه با مثلا یک فرد همجنسگرای محض نسبت داد.
در کل اینکه، در تبیین علمی مقوله ی عشق می بایست به همین نگرش پوزیتیویستی بسنده کرد که آنچه برای ما محرک است، بعلت وجود ژن های خاصی در ماست و اینکه چرا حالات عشق این چنین هست نیز بعلت تاثیر هورمون های مختلف است که در اثر رویارویی با یک محرک خاص و یا یادآوری آن محرک در ما ترشح می شوند. بطور کلی با تبیین علمی عشق چیزی نیست جز برهم کنش تاثیرات هورمون های بیوشیمیایی.
پس از مقایسه ی این دو نوع تبیین از یک پدیده ی خاص، حال می پردازیم به مقوله ی اصلی مطروحه در این مقاله تحت عنوان حدود تبیینات دانش محور. بطور کلی می توان نتیجه گرفت که از نظرگاه های مختلف می توان پدیدارهای واحد را بشکل های مختلفی تبیین و تشریح کرد. هدف از نگارش این مقاله بضرس قاطع اذعان این واقعیت است که ارایه ی تبیین های فلسفی برای پدیدارهایی که علم می تواند آن ها را به راحتی تبیین کند، عملا رفتن به سیر قهقراست و این قضیه را می توان با تمثیل “طی تنزلی نردبان صعودی ترقی” همه-فهم ساخت، مگر آنکه آن تبیین در حوزه ی فلسفه قابل فهم تر باشد.
البته این گزاره شامل پدیدار عشق نمی شود. سایر پدیدارهایی را که میتوان در اینجا بعنوان مثال مطرح کرد، مقوله ی هستی و یا زمان است. از دیدگاه علم (فیزیک)، زمان عملا یک کمیت اسکالر و نهایتا یک عدد بیش نیست. قاعدتا ذهن بشر توانایی درک عدد را ندارد. بنابراین هرگز با اینکه زمان یک عدد است رای به تفهیم مفهوم مربوطه نمی دهد. در این حالت به یک تبیین فلسفی نیازمندیم. چه بسا فلسفه می تواند زمان را چونان یک مفهوم در قالب کلمات، بسی قابل فهم تر از اعداد برای اذهان بشر تبیین کند. تبیینی که منتهی به نگرش های مثبت در زندگی افراد می گردد.
برعکس فی المثل علم خیلی بهتر می تواند مقوله ی گرایش های جنسی را تبیین کند. در این حالت تبیین فلسفی عملا بیهوده و تفلسف در این زمینه عملا تخفیف و تنزل ساحت فلسفه است دقیقا مثل اینکه بخواهیم از روی میز یک گردو را بجای دست با جرثقیل برداریم.
قاعدتا چیزهای زیادی هست که بعلت ذات خاص خودشان، هرگز تبیین های فلسفی و یا علمی نخواهند داشت. مثلا هرگز نمی توان یک باکتری را بشکل فلسفی توضیح داد و یا اینکه نمی توان انتظار داشت، قضاوت پیرامون مقولات زیباحسیک را به علم فیزیک نسبت داد و یا برای توضیح اینکه چه چیزی اخلاقی است، دست به دامان علم شیمی شد!
بعنوان نتیجه گیری و خاتمه ی بحث می توان احتجاج کرد که پدیدارها از جهت داشتن جنسیت های مختلف ذاتا تبیین های متفاوتی را مثلا علمی و یا فلسفی می طلبند. برخی پدیدارها از جنس فلسفه و برخی دیگر از جنس علمند. بعضا پدیدارهایی هم هستند که دوجنسیتی بوده و هر دو تبیین را می طلبند (زمان).
در این حالت هر دو تبیین مقتضی است و قضاوت پیرامون کاربست پذیری آن ها نظر اهل فضل را می طلبد. نهایتا بعنوان یک فیلسوف می توان استدلال کرد که شاید بتوان یک پدیدار علمی را فلسفی هم تبیین کرد، درصورتیکه برعکس آن اصلا مقتضی نیست. در مورد اول هم (یعنی تبیین فلسفی از یک پدیدار علمی که علم آن را بسی بهتر تبیین می کند) حرکت ما رفتن به سیر قهقراست.
جمع بندی:
عشق از دیدگاه فلسفه: یک وسواس فکری
عشق از دیدگاه علم: برآیند عمل هورمون ها
تاریخ نگارش: آذر 89