در هر علمی ما با مفاهیم، متدها و نظریاتی سر و کار داریم که بتوسط شان می توان تصویری از پدیدار مورد نظر را در وجه زبانی جهان به دست داد. با در نظر داشتن این مسئله که علم در غایت خود می بایست منتهی به کشفی از حقایق جهان شود و با ادبیات فلسفه ی علم یعنی بتواند تصویری قابل تشخیص از پدیدار بیرونی را در جهان درونی ذهن دست و پا کند، می توان به این مسئله رای داد که طب علم نیست زیرا که منتهی به کشف قانونی از دل کیهان نمی شود.
البته عده ای سطحی نگر پیدا می شوند که ادعا کنند طب علم شناخت، پیشگیری و درمان بیماری هاست اما این تعریف بی اساس تر از آن است که بخواهیم وقت خود را مصروفش کنیم زیرا بیماری یک مسئله ی قراردادی است. بیماری ربطی به جهان ندارد.
وقتی یک باکتری در محیط طبیعی خود طبق متابولیسم های وجودی اش در حال رشد و نمو و تکثیر است، ما با قسمی از حیات سر و کار داریم اما اگر همین گونه باکتری در گوش ما به حیات خود بپردازد، ما این حیات و نتایجش را بیماری تصور می کنیم زیرا که این حیات در رقابت با حیات ماست. از این رو بیماری یک مفهوم غیرعلمی است و متعاقبا طب را بیشتر می توان چونان یک حوزه ی خدماتی دانست و دوباره اینکه جراحی ها نیز علم نیستند بلکه بیشتر فن اند.
البته شاید بتوان فیزیولوژی یا همان مطالعات تنکردشناختی را نوعی علم ضعیف دانست زیرا که حداقل با استفاده از روش علمی در حال مطالعه ی ساختار بدن است. اگرچه مطالعه ی ساختار بدن باز منتهی به کشفی اونیورسال از کیهان نخواهد شد، اما حداقل متدهای این حوزه تا حدودی شبیه به متدهای جدی ترین علوم یعنی فیزیک و شیمی است.
متاسفانه شاهد بوده ام که برخی افراد سطحی نگر بصرف متدهای علمی مستعمل در طب آن را شایسته ی نام علم می دانند. اما این انگاره ای پوچ بیشتر نیست. ما با روش های علمی می توانیم موجودیت های موهومی را نیز مورد مطالعه قرار دهیم. مثلا با روش های علمی می توان به مطالعه ی موجودات ماوراء الطبیعی و خیالی مثل اجنه و فرشتگان پرداخت، اما این اصلا بدآن معنا نیست که خروجی این مطالعات منتهی به نظریات علمی می شود.
پس همانطور که در ابتدای این نوشتار بیان شد؛ مفاهیم، متدها و نظریات همگی می بایست مبتنی بر روح علمی باشند چه مطالعات علمی مفاهیم غیرعلمی منتهی به نظریات علمی نخواهد شد و خروجی آن شبه-علم هایی بی مصرف هستند (ولی البته طب کاربردهایی دارد اگرچه این کاربردها عمدتا تصادف محض و مبتنی بر اثر تلقین هستند). من قصد ندارم که در اینجا به اثبات شبه علمی بودن طب بپردازم زیرا که پیشتر در نوشتارهای دیگر به این مسئله اشاره کرده و سایر فلاسفه ی علم نیز رای های درخشانی دراین باره افاده کرده اند.
بعنوان خاتمه ی این پیش گفتار فقط کافی است که اضافه کنم ما در فلسفه ی علم هنوز در پذیرفته شدن زیست شناسی بعنوان علم دو به شک هستیم چه برسد به گفتمانی همچون طب که تماما مربوط به یک گونه از میلیون ها گونه ی موجود بر کره ی زمین است. هدف من از این نوشتار اشاره به آفتی است که متاسفانه دامان بسیاری را گرفته و آن هم تمایل روزافزون به طب سنتی بعنوان جایگزین طب مثلا-علمی و یا طب مدرن است.
البته این تمایلات دلایلی دارد که شاید برحق باشد و یکی از مهمترین این دلایل معمولا بی کاربرد بودن شق مدرن آن است. افراد وقتی می بینند که علیرغم هزینه های گزاف، پرداختن به طب مدرن دستاوردی عایدشان نمی کند، ترجیح می دهند که به روش های جایگزین رو آورند غافل از اینکه این روش ها نیز بی کاربرد و تماما مبتنی بر سوگیری های عقیدتی هستند و ضررشان اگر بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.
وقتی صحبت از طب سنتی می شود، آنگاه است که باید بپرسیم طب سنتی کدام خطه از جهان مدنظر شماست؟! این جالب است که بدانیم هر خطه ای در این دنیا طب سنتی مختص خود را داراست. خاور دور، خاورمیانه، سرزمین های غرب، بومیان آمریکای جنوبی و هر منطقه ی دیگری از کره ی زمین حتی در کشورهای آفریقایی و مناطق قطبی، هر سرزمین طب سنتی خود را دارد و با یک مطالعه ی جزیی می توان براحتی به این مسئله پی برد که عمده ی این رویکردها از اساس نیز با هم مخالف هستند و با عنایت به این مسئله یکی دیگر از نشانه هایی که بتوسطش می توان مطمئن شد که طب علم نیست همین گونه گونی رویکردها در این مسئله است.
ریاضیات دوران باستان در هر ناحیه ای از جهان اگر شکل گرفته باشد (مثلا ایران، مصر، بابل، یونان، چین و غیره) ریشه و اساس یکسانی دارد اما در مورد طب اینگونه نیست. در مناطقی دست به دامان جهان (بویژه ستارگان) شدن برای امر درمان مسئله ای طبی محسوب می شده است و در منطقه ی دیگری این مقوله جایی در روش های طبی نداشته است.
من قصد ورود به مطالعات تاریخی در این باب را ندارم. موضع من مشخص بوده و تلاش دارم که از وادی فلسفه ی علم در نقد شبه-علم طب سنتی و روش هایش خارج نشوم. البته مثل هر حوزه ی دیگری متعصبانی وجود دارند که با تکیه بر ارتباط طب سنتی با مذاهب و یا فرهنگ ممالک بخواهند جایگاهی بر حق بدآن دهند که صد البته این نتیجه ای جز گمراهی ندارد. در کشور ایران طب سنتی تا حد زیادی تحت تاثیر سنت هِلِنی (یونانی) است.
اساس این روش های درمانی را نظریات جالینوس بویژه فرضیه ی اخلاط و مزاج های چهارگانه ی وی تشکیل می دهند که آن نیز بنوبه ی خودش بسیار تحت تاثیر آموزه های فلسفی ارسطوست که قایل به عناصر اربعه بود. اگر ما امروزه بخواهیم همچنان به آن مدل های طبی باور داشته باشیم، باید توامان به این مسئله قایل باشیم که عناصر طبیعت بجای بیش از صد مورد، چهار مورد هستند!
درک این قضیه خیلی ساده است. همانطور که ما از گاری های 2500 سال قبل برای جابجایی بهره نمی گیریم، از مدل های طبی آن دوره نیز در این روزگار بهره نخواهیم گرفت، بدیهی است که هر آنچه از آن دوره با عقل و تجربه ی هزاره ها سازگار بوده، خود را در شکل و شمایل مدل های جدید تا لحظه ی هم اکنون و حاضر علم ادامه است، پس اینکه یکسره بخواهیم تکامل روش ها را منکر شده و به همان مدل های اولیه بچسبیم، تماما بر سبیل خطا قدم گذاشته ایم.
محض تاکید جا دارد بیان کنم که مدافعین مدل های قدیمی در هر حوزه ای (چه طب و چه غیرطب) معمولا به سه دسته تقسیم می شوند: دسته ی نخست آن هایی هستند که اِشرافی به مدل های جدید ندارند و از این رو طبیعتا مدل های قدیمی برایشان ساده تر بنظر می رسند. دسته ی دوم آنهایی هستند که مدل های قدیمی را ابزاری در راستای دفاع از رویکردهای عقیدتی – مذهبی خود در باب جهان می دانند و دسته ی سوم نیز آنهایی هستند که این مدل ها را چونان واکنشی در برابر ناکارآمدی مدل های جدید ستایش می کنند.
من تلاش کردم که بطریقی به هر یک از این سه دسته باورمندان به مدل های قدیمی طب (طب سنتی) در این نوشتار ارجاعاتی داشته باشم اما آنچه که در پایان این مقاله ی حاضر قصد دارم بدآن اشاراتی دوباره داشته باشم، مسئله ی ضعف جدی در مفاهیم، روش ها و نظریات هر آنچه که مربوط به مسئله ی طب می شود است، چه شق قدیم و چه شق جدید با عنایت به اینکه در هزاره ی سوم، شق قدیم آن که دیگر قوز بالا قوز است.
11788 – 11785