اگر هگل را آخرین فیلسوف دستگاه سازِ جدی بدانیم، تقریبا 200 سالی است که افرادی شبیه به من منقرض شده اند! بارها سایر پژوهشگرانی که با آن ها در ارتباط بوده ام من را شخصیتی جامع الاطراف قلمداد کرده اند. این عنوان برای خیلی ها پرطمطراق است و شاید برایشان دیدن کسی همچون من که می تواند از یک سو درباره ی منطق و فلسفه ی ریاضیات و علوم طبیعی جدل کرده و از سو دیگر مباحث مرتبط با زیبایی شناسی و فلسفه ی هنر و اخلاق را تشریح کند، عجیب باشد!
اما این عجیب بودگی برای خودِ من بویژه در دوره ای که همه چیز به سمت تخصصی شدن پیش رفته و قریب الوقوع است که در حوزه ای مثل طب، طبابت امراض چشم راست با طبابت امراض چشم چپ توفیر کند، تا حد زیادی فرسایشگر شده است.
من شاید جزء آخرین بازماندگان جامع الاطرافیت فکری باشم و اگرچه عمیقا زجر می کشم که چرا نمی توانم کسی را از نظر پژوهشی همآورد خود پیدا کنم، اما همانطور که در بالا گفتم، این شانس را برای مخاطبان به همراه دارم که گمان کنند با شخصی از قعر تاریخ مصاحبت می کنند زیرا که من برایشان حکم یک مجسمه ی زنده ی فراری از متفکرین موزه ی دوران رنسانس هستم.
آرزوی من از کودکی مبدل شدن به یکی از مشاهیر بزرگ جهان در عرصه ی فلسفه و علوم بود و من صرفا برای رقم زدن این ایده آل تلاش کردم و بدون هرگونه اراده ای از این موقعیت بغرنج سر درآوردم؛ موقعیتی که من را بیش از پیش در این جهان جزئی نگر تنها و از جمع بیگانه باقی گذاشته است.
من احتمالا بیش از آنکه شبیه به آیندگان باشم، شبیه به گذشتگانم و شاید در آینده احدی باور نکند که انسانی شبیه به من با گوشت و پوست و استخوان در هزاره ی سوم می زیسته است!!!
11825
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
لطفا بگویید: منِ جامع الاطراف در حال زندگانی ام
باید باشید تا تداخلات دارویی تجویزهای جزیی نگران ما را از پا در نیاورده اند!
پاسخ هوشمندانه ای بود.