عکسِ هُنریِ شاهکاری را دیدم که در آن یک کودک خردسال در یکی از میادین اروپایی در حال تعقیب یک کبوتر بود. چهره ی کودک معصوم نشانگر شعف وی از مبادرت ورزیدن به کاری هیجان انگیز بود و در مقابل وضعیت کبوتر از رنج و ترس حکایت می کرد.
من بعنوان یک بیننده ی همگونه با آن کودک خندان می دانم که این حرکتِ وی هرگز در راستای آسیب رساندن به پرنده ی بینوا نیست. من می بینم که تک تک حرکات این طفل ریشه در عشق وی به موجود بی پناه مزبور دارد، اما آیا آن کبوتر نگون بخت نیز بخوبیِ من این مسئله را درک می کند؟!
نه، او قطعا چیزی از روانشناسی کودکان آدمی نمی داند، تنها چیزی که می بیند و می فهمد این است که بچه غولی به سمت وی در حال دویدن بوده و آن نیز برای دفاع از جان خودش لازم است که به آن طرز اسفبار با دانه های پُرکرده در نوکِ خود، پر از التهاب و تشویش چند قدمی بر پاهای کوتاه خود دویده و سپس با فشار عصبیِ مضاعفی پرواز کرده و فرار را بر قرار ترجیح دهد.
حال پرسشی که به ذهن من بیننده خطور می کند این است که حقیقت این واقعه چیست؟! آیا این از مصادیق ظلم یک گونه در حق گونه ی دیگر است؟! از نظر آدمی احتمالا خیر، اما از نظر کبوتر چطور؟!
این قسم تجربیات بیش از پیش من را نسبت به این ایده رهنمون می شوند که در وقایع مرتبط با دنیایی با ابعاد میانه، حقیقتی در کار نیست. در اینجا ما تنها با برداشت ها سر و کار داریم و بالتبع تنها برداشت ها هستند که حقیقت دارند…
11881
عالی بود
اگر حقیقت هم مانند واقعیت وابسته باشد وگر باید چکار کرد
شاید سو تفاهمی ست که همواره میبایست جاری بوده و باشد